خانه عناوین مطالب تماس با من

ســـَـــگ

ســـَـــگ

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • finalement c'est fini.
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • فروردین 1394 2
  • فروردین 1393 10
  • اسفند 1392 53
  • بهمن 1392 38
  • دی 1392 59
  • آذر 1392 65
  • آبان 1392 54
  • مهر 1392 32
  • شهریور 1392 48
  • مرداد 1392 41
  • تیر 1392 74
  • خرداد 1392 41
  • اردیبهشت 1392 22
  • فروردین 1392 19
  • اسفند 1391 18
  • بهمن 1391 33
  • دی 1391 42
  • آذر 1391 20
  • آبان 1391 10
  • مهر 1391 12
  • شهریور 1391 8
  • مرداد 1391 10
  • تیر 1391 21
  • خرداد 1391 11
  • اردیبهشت 1391 10
  • فروردین 1391 24
  • اسفند 1390 70
  • بهمن 1390 35

آمار : 67943 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] جمعه 2 اسفند‌ماه سال 1392 21:58
    هیچ وقت یادم نیامد آخرینباری که دیدمت و بودی هنوز، کی بود. یادم نیامد هیچوقت که آخرینبار کی دیدمت و کی گم شدم توی چشمهای شیشه ایت. توی گرمات، وقتیکه دستهام را حلقه میکردم دورت و مغزم از کار میافتاد. شاید خوب شد که هیچوقت یادم نیامد آخرینبار را. ولی هرچه بود، نشد کسی جات را در ذهنم بگیرد. و هرکه آمد خیالت را در سرم کمی...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 2 اسفند‌ماه سال 1392 19:30
    تو در قلبم نمیمیری. همیشه می تپی و همیشه نفس میکشی. و من خوب صدای نفسهات را میشنوم.
  • [ بدون عنوان ] جمعه 2 اسفند‌ماه سال 1392 11:08
    هفتهء پیش تولدِ خواهرم بود، خواهرم از وختی ازدواج کرده بطرزِ غریبی تنوع طلب شده :| ازینا که هر سری باید یه رستوران برن و غذاهای همه جا رو امتحان کننو کیکاشونو از یه جای بخصوص بگیرنو اینا :| بعدش خلاصه گیییر داد بمن که باید بیای بریم از لادن کیک بگیریم. هر چی بهش گفتم بچه ها میگن تعریفی نداره کیکاش گوش نکرد. منو کشوند...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1392 23:33
    امروز منو خواهرم مث وحشیای سگ خورده تو خیابون جیییییییغ زدیم. باز یچیز بیخ گلومه اما نه به این معنی که بدم. فقط بغلم کنین زود.
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1392 10:41
    دوستا چیزای خوبی ان. موجوداتی که بخاطرِ هیچ چیزِ دیگه ای نباید از دستشون داد. مخصوصن بخاطرِ "رابطه". و من خدا رو شکر اینو از یه تایمی ببعد فهمیدمش. بخاطرِ هیچ آدمی نباید دوستا رو کنار گذاشت. چون معمولن بندرت پیش میاد آدم با دوستش قهر کنه و مخصوصن دیگه ام آشتی نکنه. اما رابطه چیزیه که خلاصه ریده میشه توش و...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 21:03
    حداقل الان کمتر پیش میاد کسی اشکمو دربیاره.
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1392 23:48
    کی باورش میشد فرهاد رهبر به این زودیا رفتنی باشه واقعن؟ منکه فکرشم نمیکردم. ولی خب با این هیجاناتِ بچه های انجمن اسلامی هم که تا یه تقی به توقی میخوره هنوز یک ساعت از برکناریِ فرهاد رهبر نگذشته شیرینی پخش میکنن تو دانشکده خیلی موافق نیستم. یه جور جوگیریِ اذیت کننده ای دارن. بقولِ یکی از بچه ها حالا رهبر عوض شد. با...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1392 20:19
    نقشِ یه سری آدم تو زندگیم بهم زدنِ آرامشمه؛ و لاغیر.
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1392 20:12
    این زانوی منم که انگار طلسم شده. چن بار شده خورده م زمین افتاده م رو زانوم. امروز صبم که خواب بودم تو خواب زانومو محکم کوبیدم تو دیوار :O درد میکنه :-(
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 23:21
    جمعه رفتم کوه. با ایلیا رفتم. اما اصن بهم خوش نگذشت. کلی گریه کردم و اصن ایلیا نمیتونه آرومم کنه و حتا نمیتونه یه ذره یه چیزی بگه که بخندیم یا کسخل شیم. فقط یه سری تیکهء تکراری و مسخره میندازه که من بیشتر اسهال میگیرم تا اینکه خندم بگیره. هی میگه میخند ؟ نخند. میخند ؟ نخند. و همین. اه. بعدم رفتیم نشستیم اون بالا...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 23:11
    بیا دیوث باشیم پسرم. اینطوری خیری از دنیا نمیبینیم.
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 19:54
    چقد امرو خوب بود.:) یه اقاهه هس من تازه باش دوس شده م. فلسفه میخونه و خیلی خنگ و خنده ناکه. امروز از انتشارات نیلوفر کتاب آورده بود بفروشه منم رفتم کلی کمکش. انقده دوس دارم کار خوب کردن. نشستیم کلی خندیدیم. یه اقاهه نیمساعت وایساده بود داشت یه کتابو میخوند نمیخرید. اخرم فک کنم کتابو تا آخرش خوند گذاش رفت :)) یکی دیگه...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 17:14
    همونطور که گفته م با شعر سپید خیلی ارتباط نمیگیرم. ولی شعرای ین خانوم خیلی صافه و بدلم میشینه. اینو ببینین اخه شما. من از آدم ها می ترسم از چاقو های مخفی زیر کت از پالتو های بلند که مارها می پوشند من از نقاب های ریش دار از سرمه های خطی دسیسه رنگ از سرخی لب های خون آشام از آدم ها می ترسم که غیر منتظره در کامت می کشند و...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1392 23:18
    نمیدونم من با این درس خوندنم به کجا قراره برسم. داشتم بیهقی میخوندم. قضیه این بود که عمهء سلطان مسعود بهش نامه مینویسه که چه نشستی که برادرت داره واس خودش پادشاهی میکنه و آب دستته بذا زمین و بیا. بعد یارو میاد با ملت مشورت کنه که حالا چیکار کنیم. : گفتند: زندگانیِ خداوند دراز باد. این ملکه ( عمه ش) نصیحتی کرده است و...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1392 23:05
    یه چن روزه داره خیلی خوش میگذره بهم. میخوام به همه بچه ها توصیه کنم رابطه هاشونو بهم بزنن :)) چی بگم. گمونم زده بسرم اما عجیب حسِ خوبی دارم. حالم خوبه. خیلی وخ بود به این خوبی نبودم. آزادم. میتونم بهرکی خواستم فک کنم. منتظرِ هیشکی نیستم و هیشکس درحالِ دایورت کردنم نیس و اشکمو درنمیاره. وختم همش واسه خودمه و دارم حال...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1392 19:29
    امروز جلو فردوسی منتظر سپهر بودم که یه احمق ازم خواستگاری کرد :))) باورم نمیشه. بهمین مسخرگی. یارو خودشو تو آینه نییده یه کاره برگشته میگه اگه یکی با شرایط خوب من بهتون پیشنهاد ازدواج بده جوابتون چیه؟ :)) پاشدم اومدم گفتم ببخشید من کار دارم :)) بعد همونموقع سپهر اومد. نشونش دادم یارو رو. کشت منو انقد مسخرم کرد.:))...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 25 بهمن‌ماه سال 1392 23:20
    همونشب که این کتابِ رضا قاسمی رو تموم کردم تو فیسبوک بهش پی ام دادم. اخه نمیدونم چرا دلم میخواد نویسنده های موردِ علاقمو انگولک کنم :| : از تعریف کردن گریزونم. شما میتونین اینو نخونین چون شما نویسندهء مورد علاقهء منید اما من هیچی . سال وحشتناک کنکورم برای فرار از همه چی رفتم کتابفروشی و کتاب شما رو خریدم. همنوایی رو....
  • [ بدون عنوان ] جمعه 25 بهمن‌ماه سال 1392 20:13
    کاش میشد نوشته های وبلاگمو نتونم بخونم هیچوخ. یه دور مینویسم خالی میشم. بعد میام هزار بار میخونمو تا خرخره پر میشم :|
  • [ بدون عنوان ] جمعه 25 بهمن‌ماه سال 1392 17:45
    یه ترول قدیمی و نخ نمام. که تاروپودم بهم پیچیده و درد میکنه. انگار برا این زندگی ساخته نشده م. همه چیز برام تازگی داره و ازهمه چی دردم میگیره. نمیدومم چرا ادما فک میکنن هرکاریکه بخوان میتونن بکنن یاهرچی بگن میتونن بزنن زیرش. چقد میترسم ازهمه چی.
  • [ بدون عنوان ] جمعه 25 بهمن‌ماه سال 1392 00:57
    اگه با همین فرمون برم جلو حداقل میتونم مطمءن باشم که جام ته دره نیس. چندروزیه که اتفاقیکه ازش میترسیدم افتاده. الان هیشکی دوسم نداره و من نه برخلاف تصورم تونستم موهامو از ته بزنم نه دوباره انقد سیگار کشیدم که نفسم بالا نیاد و نه حتا الان درحال زخمی کردن خودمم. زنده ام. نفس میکشم و منتظرم صبح شه تا برم دمبال ایلیا و...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1392 19:50
    از بچه هام براتون نگفتم نه ؟ انقده خنگن. یکیشون هس، آرمین. ازین رو اعصاباس که پدرِ معلمو درمیارن. یه اعصاب قاطی ایه که . یکی دیگشون هس خیلی خپل و خنگه؛ سپهر. ازیناس که همیشه لپاشون گل میندازه و بلند بلند میخندن و همیشه ام لبخند رو صورتشونه. یه علیرضا هس که خیلی خوشگله. انقد خوشگله که کاملن بهش نظر دارم:)) یکی دیگشون...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1392 23:16
    بیجان افتاده ام روی تخت، خیره به اتاقی که همه اش دارد توی چندتا جعبهء ناقابل جا میگیرد. سرما راه میرود روی تنم، و مورمورم میشود. حالت تهوع مزخرف و تعریف نشده ای دارم. و دست ها دارند گلوم را فشار میدهند. فشار تر. فشار تر. پلکهام سنگینند. اما خوش ندارم بخوابم. یاد خوابهای وحشتناک دیشب پشتم را میلرزاند. با وحشت از خواب...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1392 21:38
    صدای هادی پاکزاد وختی زار میزنه که " همه چیز خوب میشه...".
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1392 20:13
    از اونشب تولد افسانه که فک میکردم دیگه میتونم خوشحال باشمو این میتونه یه شروع جدید باشه و دو سه ساعت بی وقفه با ندا رقصیدم و خندیدم تا امروز که تمام تلاشمو کردم یادم بره همه چیز، خیلی فاصله س. اما انگار باید بهر طریقی شده زنده موند. من نمیدونم زنده موندن چطور هدف میتونه باشه و چرا انقد مهمه. اما بخاطر ترسم، و بخاطر...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1392 21:51
    کلی مجلهء قدیمی خریدم. مجلهء هنرو مردم. توش پراز مقاله های ادبی و باستانشناختی و ایناس. عالیه. فقط اموقع ورق زدنش حس میکنم اینارو یه ادم مرده جمع کرده و تنم میلرزه. تنم ازین میلرزه که فک میکنم یه روز کتابای منم بره تو این کهنه فروشیا. و دونه ای هزار تومن بفروشن کتابایی رو که هر کدومشو با یه خاطره خریده م :-(
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1392 21:15
    دم میدون ولیعصر، تو اون سرما یه زن رو زمین خوابیده بود. با یه چادر روش. یه پسره داشت د ویز میزد. شال آن شال سرخ تو... و من باهاش میخوندم. تو ون بودیم. من گریه میکردم. فاطما ام.
  • [ بدون عنوان ] شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1392 00:17
    " چرا عشق جماعی ست دسته جمعی که در آن هر کسی هر کسی را میگاید جز من که همیشه گاییده میشوم؟ "
  • [ بدون عنوان ] جمعه 18 بهمن‌ماه سال 1392 23:27
    در من کسی آهسته میگرید :(
  • [ بدون عنوان ] جمعه 18 بهمن‌ماه سال 1392 15:27
    دیشب میرا رو خوندم. چقد زجراور بود :( ولی چیز جالب ترجمش بود. عنوان اصلیش mortelle بود. من اگر بودم ترجمش نمیکردم چون اسم بود خلاصه. ولی واقعن میرا خیلی ترجمهء خوبی بود براش. الان دارم رضا قاسمی میخونم باز. اینو از عباس بیشترم دوس دارم. چون مث اون خودشیفتگی نداره. " راستش، اگر زنده ام هنوز، اگر گه گاه بنظر میرسد...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1392 18:49
    خواهر دم بخت داشته باشی که هی عطرای خوب و لوازم ارایش و لباسای خوب بخره بذاره اینجا برا وختاییکه میاد. بعد تو کل هفته تو استفادشون کنی :))
  • 882
  • 1
  • 2
  • صفحه 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 30