شاید که نه حتمن خودخواهیه اما وقتی حالم بده دلم نمیخواد کسایی رو که همیشه پیششون چس ناله میکنم ببینم. شاید چون میترسم بگن اه بازم تو حالت بده؟ و میگن. و همش حرفای تکراری میزنن که عزیزم تا خودت نخوای حالت بهتر نمیشه. یا خیلی چیزای دیگه. ازم ناراحت نشن. فقط بدونن که حوصله چرتوپرتاشونو ندارم. اوناام میتونن حوصلهء چرتوپرتامو نداشته باشن.

قهرمان من اون یاروءه که تو تلویزیون انگشت جوهریشو نشون داد گف میخوام همین انگشتو بکنم تو چشم امریکا:)) 

توقع داشتم چیز بدتری بگه.

عجیب بود که فیلم اصغر فرهادی تو ایران اکران شد. من فیلم باز نیستم و نظر مفیدی ام در مورد فیلم نمیتونم بدم درنتیجه. اما با تقریب خوبی حال کردم با فیلم. کل فیلم داشتم از خودم میپرسیدم چطور مجور اکران بهش دادن. ادمی ام نیستم که زیاد سینما برم اما چیزیکه اخیرن توجهمو جلب کرده موضوع فیلماس که چقد باز تر راجع بروابط داره نشون داده میشه تو ایران. چقد داریم جهش میکنیم. واقعن فک نمیکردم گنجایششو داشته باشه جو. خصوصن که داره میره به این سمت که زناام بی بهره نباشن از قضیه. عجیبه و قابل تامل.


امروز تو ایستگاه اتوبوس یه پیرمردی شروع کرد باهام حرف زدن. ازین پیرای باحال بود. نمیدونم گمونم آدم پیر که میشه یجورایی حرف میخواد زیاد بزنه اما هیشکی نیستش. برگشت بهم گفت دخترم بنظر شما آینده ای برای جهان وجود داره با روندی که امروز داره؟ خندم گرفت. فهمیدم دلش میخواد حرف بزنه. از دختراش گفت. از خودش. گفت هشتادودوسالمه. چشماش برق زد و یجورایی با ذوق گفت : خوب موندم نه ؟ :)) بعدش فهمیدم ارتشی بوده و ادبیات فارسی خونده. برام جالب بود که هنوز چشماش برق میزد.  من همیشه میترسم ازینکه چشام دیگه یه روزی برق نزنه.


و اینکه داشتم فک میکردم روزای خوب آدم، روزای واقعن خوب آدم یحتمل کمتر از روزای بدشه. مشکل من شخصن با روزای بدم اینه که فک میکنم چرا اینطوری شد. شاید اوکی تر باشه اگه فک کنم همینه که هس و بعضی دوره ها تو زندگیِ آدم باید بد باشه و نباس مرد. نباس جون داد. باید زندگی رو بخاطر روزای خوبش بخشید.

دارم جرمیخورم. هیشکی نیس که الان بتونم بهش بگم. وبلاگم. وبلاگ عزیزم. تو گوش کن. نمیتونم بهیشکی بگم پاشو بریم بیرون چون احتمالن میخوام زار بزنمو حوصله همه رو سر میبرم. نمیدونم. منکه داشتم خوب میشدم. کی این روح درد افتضاح میخواد دس از سرم برداره اخه. خدایا من امشب باورت میکنم. توام سفت بغلم کن. بذار گریه کنمو هیچی نگو. یا منو از پنجره پرت کن پایین تا راحت شم. من خودم جراتشو ندارم. فقط بلدم خودمو زخمی کنمو زار بزنم. من خیلی ضعیفم خیلی. خدایا خواهش میکنم باش :-(

هیچی نمیخوام بهم بدین. امیدو فقط ازم بگیرین. نذارین ذره ذره بمیرم.

these wounds won seem to heal

this pain is jus too real

theres jus too much that time cannot erase

:(

با تو دیشب تا کجا رفتم...

:(

استادایی هستن که تکلیفشون مشخصه. دربهترین حالت برگهء امتحانیتو میدن گوسفنداشون بخورن. اینا زود نمره رو میزنن و تو میدونی که جز اسمت هیچیو نگا نمیکنن و باخیال راحت تو برگه به مادرشون فحش میدی.

یسریاشون اما نه تنها صحیح نمیکنن و نگاهم نمیکنن و هیچ گهی ام نمیخورن، از قضا کون گشادی ام دارن و انقد نمره رو نمیزنن که تو دلشوره ورت داره و فک کنی واقعن دارن کار مهمی میکنن.

ازین دستهء دوم متنفرم.

یکی از بچه هاییکه میرفتم بهشون درس میدادم قبول شده المپیاد. خیلی خوشحال شدم براش. زنگ زد فازو بپرسه. یاد خودم افتادم اونموقع که الهه -معلم المپیادمون- بم زنگ زد و هنو خودم نمیدونستم که قبول شده م. نمیدونستم قراره زندگیم چجوری بشه. لول! :)) باورم نمیشد اونجوری باشه اونجا. خیلی زیادی تخمی بود. همه روزام تاریک بود انگاری. اما عوضش ادمایی ام تو زندگیم اومدن که حالا بد نبود که بودن. بعضیاشون که هنوز بعد دو سال نریده ن.  امروز تو تاکسی داشتم به این فک میکردم که اینی که الان هستم تقریبن همونیه که میخواسته م باشم. میشه گف بد نی. فعلن برام بسه که همینجوری بزندگی ادامه بدم و چیزی بدتر نشه. خیالی نی. چیزی یادم نمیاد ذیگه از بقیه چیزا. الانم تقریبن فراموش کرده م که یه ماه زندگیم تو اون دوره گذشت. جز وختاییکه یکی ازم میخواد که یادم بیاد. امیدوارم دختره اون بلاهاییکه سر من اومد سرش نیاد. اگرم اومد به تخمم. فک نکنم دیگه وختش باشه دلم برا کسی بسوزه. همونجوریکه کسی دلش برا من نسوخت.

اگه یه دختر داد زد یکی بغلم کنه. اگه یه دختر روزها داد زد که یکی بغلم کنه یکی اینکارو براش بکنه حتا اگه هیچ حسی بش نداره. چون بعدش اون دختر یچیزی توش میمیره و فقط بدرد این میخوره که چهارشنبه سوری آتیشش بزنن.

ریدیم دادیم دست روحانی میگیم درستش کن!! :))

جلیل شهناز یکی از قدیمیترینها و بهترینها بود :(

یه بیحوصلهء بی اعصاب.

یه دفتری بود که عید خریده بودمش. ازینا که برا چریتی بود. خیلی خوب بود. اونوختا حس میکردم اگه یه کم بشه با اوضا سر کرد همه چی اوکیه و من دوباره میتونم خوب شم. هرچی میخواسم بهش بگم مینوشتم تو اون. عین این بچه کوچولوها. فک کردم با خودم که تا تولدش انقدی حرف دارم که دفتره پر شه و بدمش بهش شاید یه کم وض بهتر شد. هه. اما اون نامه هامم ریخته بودشون دور. اما همه چی از خیلی وخ پیش داغون شده بود. چیزایی که من این تو مینویسم برا بیشتر آدمایی که میخوننش هیچ جذابیتی نداره اما خب. من دیگه هیچجا جز اینجا نمیتونم بنویسم. فک کنم نخوندنم کار راحتی باشه. پس غرغر نشنوم. فک کنم سهمم از همهء این دنیای مجازی یه بلاگ باشه که توش بخوام خیلی غر بزنم اصن. چون هیچ راه دیگه ای ندارم. آره. هیچ راهی ندارم. اون دفتره رو حتا جرات نمیکنم بندازمش دور. جرات نمیکنم دس بزنم بهش. یه بیس روز دیگه تولدشه و دیگه مهم نی. اما پارسال خیلی خوب بود. پارسال موقع تولدش خیلی خوش گذشت. کیش میش هنوز باز بود. شت. من دارم چه گهی میخورم ؟ برا روزایی که منو نابود کردن روضه میخونم؟ بس نیس ؟ نمیدونم کجای این درام لعنتی خودمو جا گذاشتم که هرچی میگردم پیدا نمیشم.

ازینکه یه غریبه پاشه هرآخر هفته که خواهرم میاد بیاد خونمون عصبی میشم. معذب و افسرده میشم. انگار من هیچ حقی ندارم. هیچکاری نمیتونم بکنم. دلم میخواد بزنم بیرون و دیگه برنگردم. مامانمم دیوونه میشه. شوخیای بدی میکنه. حالم بهم میخوره ازهمه چی

 انگار من هیچی نیسم. یه وختا خیال میکنی دیگه رسیدی به یه بن بست محتوم. نمیتونی حتا بری بیرون چون بیرون هوا گرمه. چون همه چی افتضاحه. با این قرصای گهی ام که میخورم تموم زندگیم مختل شده. باس شاشیییید تو همه چی. هیچوخ از آخر هفته ها خوشم نیومده.

من نه میخوام دخترونه باشم نه کسیو دوس دارم نه میخوام که داشته باشم. بسه دیگه. هرکی رد شد گایید مارو.

فاک. اینهمه آدم. اینهمه مرد. یه مرد نیس بتونه بمن ارامش بده.


نمیدونم چه مرگمه که اینطوری داره گریم میاد. من یه دلقک غمنگیزم. نمیدونم . واقعن نمیدونم چرا دارم گریه میکنم. یاد همه اتفاقایی که افتاد. یاد همه چیزاییکه از من اینو ساخته داره آزارم میده. حق با اونه. گذشتهء جالبی ندارم. خدایا. یکی جلو اشکامو بگیره.

j'ai besoin de lui.

 اما حرفاش الان داره مغزمو میگاد. میکوبه تو سرم.

-دنگ.دنگ.

-تو یه احمق عقده ایی.

-دنگ.

-البته شاید بهتر باشه بگیم حماقت کرده.

-دنگ. 

- اما حیف که گذشتهء بدی داری

-دنگ.

-فک کردی ملکهء زیبایی ای؟

-نه. بغض

-دنگ دنگ دنگ.

من نمیخوام یه بچهء لوس و ننر باشم که همیشه گریه میکنه و آب دماغش کش میاد. از بچگی متنفر بودم. اما سرم. آخ سرم.

انگار که برعکس آویزون شده باشم. مث پاندول ساعت برم. بخورم به دیوار. له بشم و برگردم. سرم بخوره. آخ.

کم نمیارم جلوش. خوبه که هیشکی انقد به ادم محرم نی که ولو بودن و حرص خوردن و گریه های عصبیشو ببینه.