-

هیجانِ زندگیم ته کشیده. 

طوری که با فروت نینجا بازی کردن ضربانِ قلبم میره بالا. 

و دیگه ازون حسایِ نابی که هراز گاهی به ادمای خاصی پیدا میکردم خبری نیست.

-

من میخوام خودمو بکشم. میخوام قبحِ این مسأله رو برای خودم ازبین ببرم.

اما فردا نمیشه. نه فردا یه ادمایی هستن که من نمیخوام ناراحتشون کنم. 

پسفرداشم امتحان دارم و اگه زنده بمونم من می مونم و یه درسِ تخمی که باید بهرحال بگذرونمش.

همینطور دو شنبه.

و سه شنبه یه اجرای مهم دارم که نباید گند بزنم و از دستش بدم. 

اما بعدش.

شاید بعدش تونستم.

اره اونطوری خیلی بهتره.

-

خدایا منو ازین جهنم بیار بیرون. نمیخوام دیگه هیچی بشنوم. از همه میترسم. منو بنداز اصن تو یه سگدونی کوفتی. من با سگا راحتتر کتار میام. اما اینجا نه. خواهش میکنم اینجا دیگه نه.

-

یه روزِ نه چندان دوری جا اینکه شبا عرعر کنم و همه رو عاصی ، 

بتونم بخونم براش

mon amour, mon ami, 

et je sais tres bien pour quoi. 

و با خیالِ راحت بخوابم و بدونم فردا هستش و همه چی خوبه و اصن دنیا به یه ورمونه و به درک که همه چی.

- این ادم همه چیزِ منه.

-

شاید اونقدم بد نباشه. مردنو میگم. من اخیرن دارم هرشب تجربه ش میکنم. تمام جونم قطره قطره از چشمام میاد پایین. 

213-

فیسبوک هیچ چیزِ جدیدی برام نداره. لاس زدن یه مشت ادم با یه مشت آدمِ دیگه س و ادماییکه یه زمان محوریت داشتن برام و الان به هیچ جای هم نیستیم و کلن هیچ هیجانی بهم وارد نمیکنه.

تنها بخشی که در صددِ از کار انداختنِ لحظه ایِ قلبم برمیاد، اینه که برم والش و ببینم این ئه ریلیشنشیپ زده یا نه. دردناکه. مخصوصن که تا کمترازدوماه پیش چنین وضعی رو برای کمترازدوماه بعدم پیش بینی نمیکردم. من اره. من اون ادمو خیلی دوس دارم هنوز. شیدا بهش میگه زنده بگورِ عشقی. و من اینو نمیگفتم تا قبل ازون. اما الان کاملن دارم لمسش میکنم. من اون ادمو دوس دارم. یه دوس داشتنِ سگی.

212-

وقتی مامان بابات بالقوه براشون فرقی نداشته که فرزند دومشون دختر باشه یا پسر، اما بالفعل نیاز به یه پسر داشته ن و تو دختر از آب درومده باشی،  ازت همون انتظاراتی میره که از پسرِ نداشته شون. باید بشی وردستِ بابات. باید اگه بابات ماشینو نبرده باشه بری دنبالِ خواهرِ بزرگترت چون غیرتت اجازه نمیده شب تو این طرشتِ کوفتی خواهرت با چمدون ول بشه. باید حتا چمدونشو بیاری چون خواهرِ بزرگترت یه دختره. و تو، همون چیزی هستی که موقعیت ایجاب میکنه که باشی.

-

که من چشمانم را بسته بود او.

-

نیازی به مردن نیست تا فراموش بشی

من همین الانم مرده م.

-

نمیدونم. به اینجاهاش فک نکرده بودم. که من و ادماام یه روز به یه پینت بالِ ناجوانمردانه کشونده میشیم. من با این چشمای ضعیفم یه ورم و بقیه اون یکی ور. و میرینیم به هم دیگه. ریدنای رنگی رنگی. که به کسی برنخورده باشه. نمیگم دانشگاهو دوس دارم. اما حداقل اونجا ادمایی ان که من باهاشون واردِ یه جنگِ ناخواسته نشده م فعلن. شاید برا اینه که کلن کمتر باهاشون تعامل دارم. شاید بهتره که همینجوری ام بمونه تا من یه محیطِ امن داشته باشم برا خودم. 

-

شایدم من زیادی خر و بی حوصله و مزخرف شدم. اما دونه دونه این ادمای دورم دارن اصابمو میگان. مشتاقم بدونم فردا نوبت کیه.

211-

نمیدونم که بعدِ اون ادم ایا میتونم حداقل به این زودی باز چنین حسی رو داشته باشم به کسی. تنها چیزی که میدونم اینه که نیاز دارم این حسو داشته باشم. نیاز به بودن با اون ادمِ مربوط هم ندارم درعینِ حال. چیزی که مهمه اینه که یکی رو پیدا کنم که بتونم حسی بهش داشته باشم و بدونم قصد داره تنها بمونه که بتونم به داشتنِ این حسم و این انگیزه ی مصنوعی ادامه بدم. این خیلی مهمه. شاید یه کم اوضاع بهتر شه. و من بتونم کناره بگیرم و با این امید که احساسات توم از بین نرفته ادامه بدم. 

صاحبِ اون چشما ... 

شِت. 

-

از هرکی بتونم فرار میکنم ازین ببعد. 

فیسبوک یه احمقه. وقتی میخوای دی اکتیو کنی هی میگه این ویل میس یو. اون ویل میس یو. حتا اوندفه عکس پارسا رو نشون داد و گفت اینم ویل میس یو. توجیه نیس که ما ها به یه ورِ همم نیستیم. و من میخوام کمتر ببینمشون اونایی رو که منو یه عنصرِ پایدار فرض میکنن که همیشه هستم و هرجوری بخوان میتونن رفتار کنن. اوناییکه بهم حق نمیدن ناراحت شم.

مطمئن نیستما ، اما شاید ازون چشماام فرار کردم. 

-

خدا کنه اون چشما کار خودشونو نکنن. اصلن تو وضعیتی نیستم که بتونم چنین فشاری رو تحمل کنم. خدا خودش بهم رحم کنه. تحمل اون نگاهارو ندارم. نه دیگه. ایندفعه دیگه نه.

-

هرکی دهنشو وامیکنه یه گهی میریزه بیرون . از فرشیدورد متنفرم. یه حرومزادس که خیال کرده درای حکمت به روش گشوده شدن. خب ادم حالش بد میشه. یه مشت گه که خیال  میکنن با زر زدن و فحش دادن به بقیه یه انی میشن. انگار مغزم پراز گهه امشب. 

-

از تعطیلی بدم میاد. زشت و بی ریخت شدم. فکرِ اینکه فردا و پسفردا باس بخزم یه گوشه و وانمود به درس خوندن کنم عذابم میده. 

کسی گریه ی یه سگو نه می فهمه نه می بینه. سگ با شرافت گریه میکنه. 

من حتا سگم نیستم. 

-

اوربیتِ نعناعی. 

مزه ی لبای کسی که دوسش داری.

کسی که دوسِت داشت.

210-

من خیلی خواستم حرف بزنم اما متاسفانه وقتی به حجمِ وسیعِ حرفایی که تو سرم برا زدن دارم فک میکنم بیخیالِ زدنش میشم و راهمو میکشم و میرم. این باعث میشه فک کنن حرفی ندارم. و من که از یه جایی ببعد نسبت به خودم احساسِ مسئولیتِ احمقانه ای میکنم.

یه شیش ساعت دیگه امتحان منوچهری دارم. کلی کلماتِ مسخره دارن تو سرم وول می خورن. میتونم امیدوار باشم که نیفتم . اما این چیزی نیس که مهم باشه. بد یا خوب بهر حال ساعت که برسه به ده، تموم شده رفته و من می مونم و خودم که بعد از ساعتِ ده دیگه هیچ کسی منتظرم نیس حتا خودم. 

از رفتن تو اون آموزشگاهِ کوفتی بیزارم. دلم نمیخواد مفتی برم بزنم براشون و سازمو کول کنم ببرم با خودم. واقعن حالم بد میشه. دلم میخواد فرار کنم. تا میبینن پتانسیلشو داری میخوان روت سوار شن. 

یه کم دلم ارامش میخواد. انگار چیزِ زیادیه.

خیلی احمقانه س که برا یه دختر ، واژه ی بغل بشه یه آرزو ی مسخره. من بغل میخوام. خاک بر سرم که بغل میخوام . 

-

من هیچوخ ادمایی که یه زمان براشون پر پر میزدمو انکار نمیکنم. دوسَم ندارم اینکار در موردم صورت بگیره. 

من هنوز اون پارسا ی تابستونو دوس دارم. من هنوز قلبم یه جوریش میشه یادش میفتم. نیمی از وجودمو جا گذاشتم تو تابستون. 

مثلِ اینکه خوشی به ادم زار زده باشه، بعضی ادما نباید ارزوی خوشی رو داشته باشن .

209-

یه ادمی هس که چشمای خیلی خوبی داره. و من به چشمایِ ادما دقت میکنم. تو چشماش شوقِ عجیبی داره که تو آدم نفوذ میکنه و احساس میکنی خون تو رگات جریان پیدا میکنه. یه جور شوقِ آمیخته با تمسخر. که دنیا رو انگار با یه آرامشِ خاصی گرفته باشه به یه ورش. نگاهای این ادم حالمو واقعن خوب میکنه. اعتراف میکنم دنبالِ بهونه می گردم با چشماش رو در رو شم. 

حیف که من یه ترسو ام که دلم نمیخواد تصوراتم از آدما به هم بریزه.