-

من هیچوخ ادمایی که یه زمان براشون پر پر میزدمو انکار نمیکنم. دوسَم ندارم اینکار در موردم صورت بگیره. 

من هنوز اون پارسا ی تابستونو دوس دارم. من هنوز قلبم یه جوریش میشه یادش میفتم. نیمی از وجودمو جا گذاشتم تو تابستون. 

مثلِ اینکه خوشی به ادم زار زده باشه، بعضی ادما نباید ارزوی خوشی رو داشته باشن .

نظرات 5 + ارسال نظر
ershan سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:40 ب.ظ http://sagemast.blogsky.com

ولی دوستای معمولیم ارزش فکر کردنو دارن!
یا مثلا جواب کامنت دادن!

اره :)

س سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:58 ب.ظ

فائزه چقد می فهمم چی میگی ... واقعا می فهمم ...

ولی آدم خیلی اذیت میشه وقتی نیمی از وجودشو جا بذاره تو یه دوره ی زمانی که گذشته و شاید دیگه هیچ وقت برنگرده :( ... نه؟! :(

مث این که خوشی به ماها زار زده ...

س سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:59 ب.ظ

راستی فائزه ملیکا چی شد؟ وبلاگو بست؟ :(

نمیدونم !
می بنده گاهی
سرو کله ش باید پیدا شه این ورا .. !

س سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:04 ب.ظ

فائزه ...

باید اعتراف کنم که دلم بغل می خواد :(

خیلی وقت بود یادم رفته بود که گاهی چقد دلم یه آغوش گرم و مهربون می خواد ... یه آغوش مطمئن ...

بعضی اتقافا باعث میشن یادت بیفته که چقد دلت بغل می خواد :(

و من این روزا همش یادم می افته که چقد دلم بغل می خواد ...

من دلم خیلی چیزا میخواد ...

ie.student سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:55 ب.ظ

نمیدونم تا حالا تجربه مرگ کردید...صیاد 10 شب 140سرعت با یه موتور 200...داشتم پرواز میکردم...
راسی شما دختراها پیچیده ترین موجودات زمینید...

دوس دارم اینجا پاتوقم بشه-هر از چند گاهی-...اگر مزاحم کسی نیسم-جدی میگم-... اشکالی نداره؟

( دوست داشتی نمایش بده)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد