-

هیجانِ زندگیم ته کشیده. 

طوری که با فروت نینجا بازی کردن ضربانِ قلبم میره بالا. 

و دیگه ازون حسایِ نابی که هراز گاهی به ادمای خاصی پیدا میکردم خبری نیست.

نظرات 6 + ارسال نظر
س یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:07 ق.ظ

هر شب دارم تصمیم می گیرم که خودمو بکشم. خیلیم سخت نیس. فقط هی یاد آدمایی می افتی که دوست دارن و دلت نمیخواد ناراحتشون کنی.
یه قسمت خداحافظی هم هس که من نمیدونم باید انجام بدم یا نه. دوس دارم با آدما خدافظی کنم بعد برم. اما اگه خدافظی کنم نمیذارن خب.
نمیدونم. هنوز تو قسمت خدافظی تصمیم نگرفتم.
تو نوعش هم موندم.
قرص راحت ترینشه که احمقانس.

ie.student یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:40 ق.ظ

اینطور نیس... باور کنید...باور کنید...یکی حرفای منو به عنوان یه پیر راه گوش نمی کنه چرا؟... امروز آخرین امتحان تقریبا 2+5+4+3+5 سال , قریب به 19 سال تحصیلم بود ها ... تا دکتری انشالله! بدرود. ( از همه پیرترم نه؟ )

س دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:05 ق.ظ

کامنت بالایی: شاید شما درست میگی.

ولی من آدم این زندگی نیستم. از اولشم نبودم.

س دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:17 ق.ظ

کامنت بالایی:

باشه، شاید شما درست بگی. ولی من آدم این زندگی نیستم. از اولشم نبودم.

ie. student دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:26 ق.ظ

کامنت بالایی و خانم فائزه سلام ...بخدا اینطور نیس...هستین...شما خوب، مهربان، با قلبی پر ز عشق هستی... . قدر خودوتنو بدونید هر سه تا دوستو میگم فائزه، س، ملیکا... ارزش خودتونو بدونید...

ملیکا دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 04:40 ب.ظ

ممنون از استیودنت.زیادی لطف داری به من.هرچند فائزه و سیمین واقعا آدمای عزیزی هستن...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد