210-

من خیلی خواستم حرف بزنم اما متاسفانه وقتی به حجمِ وسیعِ حرفایی که تو سرم برا زدن دارم فک میکنم بیخیالِ زدنش میشم و راهمو میکشم و میرم. این باعث میشه فک کنن حرفی ندارم. و من که از یه جایی ببعد نسبت به خودم احساسِ مسئولیتِ احمقانه ای میکنم.

یه شیش ساعت دیگه امتحان منوچهری دارم. کلی کلماتِ مسخره دارن تو سرم وول می خورن. میتونم امیدوار باشم که نیفتم . اما این چیزی نیس که مهم باشه. بد یا خوب بهر حال ساعت که برسه به ده، تموم شده رفته و من می مونم و خودم که بعد از ساعتِ ده دیگه هیچ کسی منتظرم نیس حتا خودم. 

از رفتن تو اون آموزشگاهِ کوفتی بیزارم. دلم نمیخواد مفتی برم بزنم براشون و سازمو کول کنم ببرم با خودم. واقعن حالم بد میشه. دلم میخواد فرار کنم. تا میبینن پتانسیلشو داری میخوان روت سوار شن. 

یه کم دلم ارامش میخواد. انگار چیزِ زیادیه.

خیلی احمقانه س که برا یه دختر ، واژه ی بغل بشه یه آرزو ی مسخره. من بغل میخوام. خاک بر سرم که بغل میخوام . 

نظرات 6 + ارسال نظر
ershan چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:24 ق.ظ http://sagemast.blogsky.com

واسه اکثر پستت نمیدونم چی بگم. شکننده س.
حداقل برای امتحانت امیدوارم خوب بدی.. :)
(و البته میدونم که این حرفی نیست که الان بخوای بهت زده بشه. درک میکنم)

امین چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:27 ق.ظ http://over.blogsky.com

آرشید چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:08 ق.ظ http://arshid.blogsky.com

سلام
همه ی آدمها دلشون گاهی بغل میخواد...
چرا سرزنش ...
به تجربه یاد گرفتم تنها آغوشی که همیشه بروی ما بازه آغوش خداست...

س چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:13 ب.ظ

« من خیلی خواستم حرف بزنم اما متاسفانه وقتی به حجمِ وسیعِ حرفایی که تو سرم برا زدن دارم فک میکنم بیخیالِ زدنش میشم و راهمو میکشم و میرم. »

چرا همش حرفات انگار حرفای خودمه؟!

دلم منم آرامش می خواد ... خیلی ...

دلم نمی خواد انقد خودمو با مسکن سرپا نگه دارم.

دلم نمی خواد این چیزیو که این روزا شدم. کسی که یه دفعه منفجر میشه و شروع می کنه به حرف زدن و زدن و از سر یه چیزی می پره تهش و ... گاهی اصلا معلوم نیس چی داره میگه! مث همون روز که دیدمت ... وای که چقد مختو خوردم! بدم میاد از وختایی که اینطوری میشم ... بدم میاد از خودم و زندگیم ...

بدم میاد از وختایی که عین روانیا یه لحظه قهقهه می زنم و یه لحظه گریه می کنم.

بدم میاد از وختایی که نمی فهمم کیو دوس دارم و از کی بدم میاد. از وختایی که یه لحظه از یکی بدم میاد و یه لحظه حس می کنم دوسش دارم.

باز خوبه تو هستی ... وبلاگت هست ...

باورت میشه تنها جایی که این روزا تو نت میرم وبلاگ توئه؟!

انقدم خودتو واسه این آرزوت سرزنش نکن دختر! :*

تو مخمو نمیخوری
خوبه که حرف میزنی
بدترش اینه که ادم نتونه حرف بزنه

ارام۲۸ دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:47 ب.ظ

سلام دوباره بر فائزه بانو منم ساز میزنم اونم بیانو چند سوال از رشته ادبیات راضی هستیدو شما چ مدالی در المبیاد کسب کردید متشکرمیشم اگه جواب سوالهامو بدیدکنکوری حال المبیادی سابق

نقره گرفتم من. بد نیستم الان. رضایت و اینا بستگی به میزان توقعت داره. دانشگاه خیلی چیزی نیس که ادمو راضی کنه درکل. اگه تا موقع انتخاب رشته ت دلت خواست ادبیات بخونی همچنان، یه تحقیق جدی ای بکن

ارام۲۸ چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:56 ق.ظ

سباس خیلی لطف کردید.من از نوشته های شما خیلی لذت میبرم و هروقت برنامه کنکورم سبک باشه ب وب شما سر میزنم

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد