نمیدونم. به اینجاهاش فک نکرده بودم. که من و ادماام یه روز به یه پینت بالِ ناجوانمردانه کشونده میشیم. من با این چشمای ضعیفم یه ورم و بقیه اون یکی ور. و میرینیم به هم دیگه. ریدنای رنگی رنگی. که به کسی برنخورده باشه. نمیگم دانشگاهو دوس دارم. اما حداقل اونجا ادمایی ان که من باهاشون واردِ یه جنگِ ناخواسته نشده م فعلن. شاید برا اینه که کلن کمتر باهاشون تعامل دارم. شاید بهتره که همینجوری ام بمونه تا من یه محیطِ امن داشته باشم برا خودم.
محیط امن ...
داشته باش. حتما داشته باش.
نه...هرجور حسابشو میکنم تنهاییمو به این پینت بال ترجیح میدم.ضعیف شدم.دلم با یک صدای بلند هم میلرزه حتی...
منم ترجیح نمیدادم
چیزی بود که منو کشید تو خودش