اما حرفاش الان داره مغزمو میگاد. میکوبه تو سرم.

-دنگ.دنگ.

-تو یه احمق عقده ایی.

-دنگ.

-البته شاید بهتر باشه بگیم حماقت کرده.

-دنگ. 

- اما حیف که گذشتهء بدی داری

-دنگ.

-فک کردی ملکهء زیبایی ای؟

-نه. بغض

-دنگ دنگ دنگ.

من نمیخوام یه بچهء لوس و ننر باشم که همیشه گریه میکنه و آب دماغش کش میاد. از بچگی متنفر بودم. اما سرم. آخ سرم.

انگار که برعکس آویزون شده باشم. مث پاندول ساعت برم. بخورم به دیوار. له بشم و برگردم. سرم بخوره. آخ.

کم نمیارم جلوش. خوبه که هیشکی انقد به ادم محرم نی که ولو بودن و حرص خوردن و گریه های عصبیشو ببینه.

نظرات 1 + ارسال نظر
نهال پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:57 ب.ظ http://fazmetr.blogsky.com

هه هه پَ مرض گریه کردن وسط دعوا فقط مال من نیس...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد