اما حرفاش الان داره مغزمو میگاد. میکوبه تو سرم.
-دنگ.دنگ.
-تو یه احمق عقده ایی.
-دنگ.
-البته شاید بهتر باشه بگیم حماقت کرده.
-دنگ.
- اما حیف که گذشتهء بدی داری
-دنگ.
-فک کردی ملکهء زیبایی ای؟
-نه. بغض
-دنگ دنگ دنگ.
من نمیخوام یه بچهء لوس و ننر باشم که همیشه گریه میکنه و آب دماغش کش میاد. از بچگی متنفر بودم. اما سرم. آخ سرم.
انگار که برعکس آویزون شده باشم. مث پاندول ساعت برم. بخورم به دیوار. له بشم و برگردم. سرم بخوره. آخ.
کم نمیارم جلوش. خوبه که هیشکی انقد به ادم محرم نی که ولو بودن و حرص خوردن و گریه های عصبیشو ببینه.
هه هه پَ مرض گریه کردن وسط دعوا فقط مال من نیس...