ازینکه یه غریبه پاشه هرآخر هفته که خواهرم میاد بیاد خونمون عصبی میشم. معذب و افسرده میشم. انگار من هیچ حقی ندارم. هیچکاری نمیتونم بکنم. دلم میخواد بزنم بیرون و دیگه برنگردم. مامانمم دیوونه میشه. شوخیای بدی میکنه. حالم بهم میخوره ازهمه چی

 انگار من هیچی نیسم. یه وختا خیال میکنی دیگه رسیدی به یه بن بست محتوم. نمیتونی حتا بری بیرون چون بیرون هوا گرمه. چون همه چی افتضاحه. با این قرصای گهی ام که میخورم تموم زندگیم مختل شده. باس شاشیییید تو همه چی. هیچوخ از آخر هفته ها خوشم نیومده.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد