کلی مجلهء قدیمی خریدم. مجلهء هنرو مردم. توش پراز مقاله های ادبی و باستانشناختی و ایناس. عالیه. فقط اموقع ورق زدنش حس میکنم اینارو یه ادم مرده جمع کرده و تنم میلرزه. تنم ازین میلرزه که فک میکنم یه روز کتابای منم بره تو این کهنه فروشیا. و دونه ای هزار تومن بفروشن کتابایی رو که هر کدومشو با یه خاطره خریده م :-(

نظرات 1 + ارسال نظر
ف. دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:05 ب.ظ

من هروخ میرم جمعه بازار اینطوری میشم..

چیزای خیلی قدیمی رو که میبینم فک می کنم الان صاحاب اصلیش که
صدتا کفن ممکنه پوسونده باشه...
شاید اون قدیما یه عروس اینو تو جهازش برده بوده و نسل به نسل به بچه هاش و نوه هاش رسیده... یا شایدم یه شب دزد زده به خونه ش و وسایل عتیقه شو با خودش برده..

+شرمن الکسی یه داستانی داره به اسم تو گرو بذار من پس می گیرم.
نمی دونم خوندیش یا نه.
داستان راجب یه سرخپوسته که وقتی داره با دوستاش تو خیابونای آمریکا راه می ره که یهو لباس رقص سرخپوستی مادربزرگشو که 50 سال پیش ازش دزدیده بودن توی ویترین یه مغازه می بینه...
و به این فک می کنه که مادربزرگش از وقتی که این لباس از پیشش رفته هروز مریضتر شده و بعد مرده...

گاهی وقتا یه چیزایی به طور لعنتی ای یه تیکه از آدم می شن :(

نخونده م
نمیدونم. دلم میخواد بطرز وحشتناکی چیزامو بعد از مرگم سگ ببره. :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد