اگه با همین فرمون برم جلو حداقل میتونم مطمءن باشم که جام ته دره نیس. چندروزیه که اتفاقیکه ازش میترسیدم افتاده. الان هیشکی دوسم نداره و من نه برخلاف تصورم تونستم موهامو از ته بزنم نه دوباره انقد سیگار کشیدم که نفسم بالا نیاد و نه حتا الان درحال زخمی کردن خودمم. زنده ام. نفس میکشم و منتظرم صبح شه تا برم دمبال ایلیا و بریم کوه. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. یا خنگ شده م یا احساسم مرده یا جسم بدبختم فهمیده چیکار کنه که بتونه خم نشه و تاب بیاره. بغل نمیخوام. مرد نمیخوام. مردا همشون نامرد و بدقول و بیرحمن و فقط فکر حفظ کردن خودشونن. خودم برا خودم مرد میشم. خودم خودمو حمایت میکنم. بسه هرچی بدبختی کشیدم فقط برا اینکه یه مرد پیدا شه که حس حمایت بهم بده. همه فقط آدمن. کاش یه مرد،یه انسان وجود داشت که نداره. و خب؛ بدرک.

نظرات 1 + ارسال نظر
سیمین شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:12 ب.ظ

فائزه واقعن می فهمم چی میگی. سال ۹۰ تا ۹۱ اینطوری بودم. بدم نبود خیلی. حتی راستشو بخوای ... گوشتو بیار جلو: الانم بعضی وقتا میگم کاش هنوزم همونطوری می موندم. با این که الان زندگی خوبی دارم. نمی دونم شاید به این دلیله که آدم احساس آزادی رو به همیشه چی ترجیح میده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد