-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1394 23:41
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1394 22:59
-
finalement c'est fini.
پنج‌شنبه 7 فروردین‌ماه سال 1393 02:55
اینجارو میخوام عوض کنم بدلیلی اونابیکه میشناسمو تاجاییه که یادم بمونه خودم بهشون ادرس میدم بقیه کامنت بذارن یه ایمیلی یا ادرس وبلاگی بذارن تا براشون ادرسو بفرستم معذرت از همه.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1393 03:24
j'ai bon espoir de te voir près de moi comme une pièce de moi une autre fois
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1393 01:34
هنوز رد اشکهام را بگیری بخودت میرسی. پس پشت تمام اشکهام تویی. دلتنگم.
-
[ بدون عنوان ]
سه‌شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1393 23:45
چرا بغل فروشی نیس؟
-
[ بدون عنوان ]
سه‌شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1393 02:12
کجا گم کردمت عزیزترینم؟ کجا رهات کردم که دیگر پیدا نمیشوی؟ چرا نمی آیی که آب شوم پیش چشمهات؟ که باد شوم لای موهات ؟ کاش برگردی کاش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 فروردین‌ماه سال 1393 14:02
حتا خوش ندارم انقدی بخودم زحمت بدم که عکسای طرفو از فیسبوکم پاک کنم. خوش دارم بگم اینم یکی بود مث بقیه. مث اون ادمه که موقع انداختن عکسم از خیابون داشته رد میشده. همینقد روتین. یا مثلن دوس دارم تو اونسری عکسای دسته جمعیمون کراپش کنم و جاش یه ترول بدبخت غمزده بذارم. خلاصه بندازمش تو سطل آشغال سرم و فلش بک بزنم بهمون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 فروردین‌ماه سال 1393 03:35
بند بند وجودم داره از هم میپاشه. تقریبن تمام بدنم درد میکنه. جرا عقلمو دادم دست اون پسره و انقد وحشیانه باش رفتم کوه که حالا شبا از زانو درد خوابم نبره واقعن؟ سگ تو من که همیشه اخر از همه بخودم فک میکنم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 فروردین‌ماه سال 1393 00:31
اینکه یهو چشاتو وا میکنی میبینی دلت هیشکیو نمیخواد.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 فروردین‌ماه سال 1393 21:31
انگار مجبورم کرده ن انقد بخورم که دلدرد بگیرم :|||
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 فروردین‌ماه سال 1393 01:15
نوروز امسال ندارمت. نوروز پارسال هم نداشتمت. درحقیقت داشتنت به یک سال نکشید. پرکشیدی از دستهام و رفتی. و هنوز که دستهام را بو میکشم تو هستی. تو همیشه هستی. هنوز پیش چشمهامی. آخ که چقدر دلم پر میکشد برایت. چقدر هوات هواییم کرده. راستی چرا تو هیچوقت برنمیگردی؟ چرا همیشه درحال رفتنی؟ چرا دیگر موهات لای انگشتهام گیر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1392 13:52
رگهام ارامش منند. میخواهم چنگ بزنم آرامش را. ببلعم آرامش را.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1392 13:27
میخوام برم گورمو گم کنم. احتمالن اینجارم جمش کنم بره.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1392 01:45
- چلاقی دیگه. باید بشینی سیمای خانواده ببینی توخونه. با بخانه برمیگردیم. - ببند دهنتو. توام نرو بیرون. به جرم ایجاد وحشت عمومی میگیرنت.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1392 00:34
کی میتونه جز خودم بفهمه چه دردی داره فردا مجبور باشم برم مدرسه، فقط بخاطر چارتا بچه تخمی خرخون که وسط سال مسافرناشونو میرن، وخ اخر سال از بیکاری میان مدرسه و روز اخرسال من بدبختم میکشونن مدرسه. ریدم تو همشون. اه. اونم تازه وختی که کلی گریه دارمو دلم یه بغل محکم میخواد و هیچی اونجوریکه باس باشه نیس. میخوام عر بزنم....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1392 00:23
بعضی وختا سادیسمم عود میکنه. اون بازیه هس که ادمه رییسشو به بیس طریق میکشه، حتا اونم بنظرم راضی کننده نیس. خیلی با روشای بهتریم میشد طرفو بکشه. مثلن با کراوات خفه ش کنه. یا انگشتاشو قط کنه یا دارش بزنه اما خیلی ساده ترازین حرفا بود. بعضیاش خوب بود.
-
[ بدون عنوان ]
سه‌شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1392 23:16
حال کسیو دارم که سوگوار چیزیه که همه از قبل میدونستن اون چیز مرده و من فقط تازه فهمیدم. برا همینم مسخرس که بخوام غصه بخورم. این خیلی بده که بقیه تموم شدن یچیزو میفهمن ولی بروت نمیارن تا وختی واقعیت تالاپی ریده شه روت.
-
[ بدون عنوان ]
سه‌شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1392 22:32
دیروز یه کتاب دیدم تو همون فروشگاهه. اسمش این بود: les dieux ont faim مثلن ینی خدایان تشنه اند. چقد خفنه اسمش؟ :))
-
[ بدون عنوان ]
سه‌شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1392 22:29
در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست... وختی خوبم خیلی خوبم. وختی بدم نابودم. سگ تو ایناییکه همه چی ادمو میدوننو بگا میدن ادمو. هرچی فک میکنم نمیفهمم یسری ادما چرا اینطورین. من فک میکردم هرکی کسیو ناراحت کنه قطعن خودشم ناراحت میشه. اما نیس انگاری. کم ادمی زار زدن منو دیده. تعجبم ازون ادماییه که ... ولش کن. محلی از اعراب...
-
[ بدون عنوان ]
سه‌شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1392 11:36
همش از خودم میپرسم اگه قرار باشه تنهایی زندگیمو بچرخونم چقد گه میزنم. واقعن گشادی نمیذاره عرضهء هیچکاری رو داشته باشم.
-
[ بدون عنوان ]
سه‌شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1392 01:34
امروز با یه اقاهه قرارناک بودم. بهم گل داد :) انقده خوشحال شدم. تو این مایه ها بود که اقاهه خیلی متشخص بود. بعد مثل این فیلما گف من برات گلم اورده م. بعد من چشام چارتا شد. تا اومد از جیب کتش درش بیاره من قاپیدمش گله رو :) نمیدونم این اقاها چه فکری باخودشون میکنن که از ادم خوششون میاد. ولی من خیلی خوشحالم که گل گرفته...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1392 19:31
یه جا هس اسمش حالا یادم نمیاد هی. تو خیابون دانشگا. همش کتابای فرانسس. الان امروز دیگه جلو خودمو نگرفتم. کارت بابامم دستم بود دلم نمیسوخت. بیگانه رو خریدم فرانسشو. حالا من دیگه خدارو بنده ام ینی؟ :))
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1392 22:40
سیگار قبل چوبه ی دارم باش... حالا که فک میکنم دلم برا خیلیا تنگ شده. سیمین حتا. میشنوی سیمین؟ دلم برات تنگ شده :)
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1392 21:54
دلم برا حسین دیوونه یه ذرره شده :'(
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1392 17:57
خونه مامان بزرگم هنوز بعد اینهمه سال تنها جاییه که میتونم سرزده برمو لازم نیس قبلش بکسی بگم. تنها حاییه که از ته دل خوشحال میشن از دیدن ادم. مامان بزرگه تنها کسیه که من باور میکنم واقعن دوسم داره. کار خاصی نمیکنه. یه چایی یا میوه میاره ولی همون کلی خستگی تن ادمو میگیره. بچه که بودم مامانم سرکار بود. بیدار میشدم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 اسفند‌ماه سال 1392 22:24
کار بجایی میرسد میروم در اتاق را کیپ میکنم. خاموش میکنم چراغ را. و اماده میشوم برای زار زدن. های های میکنم برای خود مرحومم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 اسفند‌ماه سال 1392 22:07
کلی فشار رومه :( باز همون داستان که هزار نفر دور ادمن و تا میخوای ناراحت شی همه میپرن. همه فقط ادمو واسه کسخل بازی میخوان. میخوام اصن برم گموگور شم :( شت. خیلی وخ بود اینطوری نشده بودم :(
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 اسفند‌ماه سال 1392 21:41
چقد درد داره سرم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 اسفند‌ماه سال 1392 20:55
یه مش آدم نشسته ن ببینن کی لبخند میشینه رو لبت اصابتو همونموقع بگان. بدو بغلم کن مسخره. دارم از دس میرم :|