خانه عناوین مطالب تماس با من

ســـَـــگ

ســـَـــگ

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • finalement c'est fini.
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • فروردین 1394 2
  • فروردین 1393 10
  • اسفند 1392 53
  • بهمن 1392 38
  • دی 1392 59
  • آذر 1392 65
  • آبان 1392 54
  • مهر 1392 32
  • شهریور 1392 48
  • مرداد 1392 41
  • تیر 1392 74
  • خرداد 1392 41
  • اردیبهشت 1392 22
  • فروردین 1392 19
  • اسفند 1391 18
  • بهمن 1391 33
  • دی 1391 42
  • آذر 1391 20
  • آبان 1391 10
  • مهر 1391 12
  • شهریور 1391 8
  • مرداد 1391 10
  • تیر 1391 21
  • خرداد 1391 11
  • اردیبهشت 1391 10
  • فروردین 1391 24
  • اسفند 1390 70
  • بهمن 1390 35

آمار : 67809 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1392 21:28
    دیشب تو اون سرما زدم بیرون که امیرو با اهنگای تو ماشینم بخندونم یه کم. ینی ماشین بابام. بعد تو راه یه سری ادم سرما زده رم سوار کردیم. عاشق اینکارم. مسافر سوارکردنو میگم. اولیش یه خونواده سه نفره بودن. بعد تو چمران یه پسره رو سوار کردم بردیمش فاطمی. موقع پیاده شدن گفت من بازیگر تءاترم. فلان نمایش تو تءاتر شهرو ما داریم...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1392 19:47
    بغلی و ترسانم :(
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1392 12:59
    سرما و این اهنگای قدیمی این حسو بهم میدن که پیر شده مو نشستم رو این صندلیا که تاب میخورن و منتظر مردنم. رختخواب مرا مستانه بنداز تو پیچ پیچ ته میخانه بنداز حبیب دردم نازنینم مه جبینم... بخوابم بلکه در خوابت ببینم...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1392 00:29
    آسمون باز به قرمزی میزنه و من عروسک خپلمو بیشتر بخودم فشار میدم تا نترسم. سرما منو شاخ میزنه و مجبورم میکنه صرفنظر از ریخت لباس یه سری چیز گرم ولی بدرنگ بپوشم که باعث شه از خودم خوشم نیادش. مجموع اینا باعث میشه بدم بیاد از سرمای اینطوری. اما شب خوبه. شباییکه بدونی فرداش میتونی هرچقد بخوای بخوابی بهتر. بعد اونوخ من...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1392 22:18
    سردمه. از وختی اومده م خزیده م زیر پتو و دارم کتاب میخونمو سعی میکنم خودمو گرم کنم که سرمای وحشیانهء هوا یادم بره. خیلی امروز کوفته ام. کلاسامو دارم میرم همش. یه یارو اصرار داشت سر کلاس بگه که امی ینی چی و پیامبر سواد داشته یا نه. بعد انقد حرف زد که قبل اینکه عصبی شم اومدم بیرون. ولی کلن خوبه. کلاس رفتنم تجربهء خوبیه...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1392 21:15
    سرمای هوا حال ادمو میگیره. همچین مچاله و افسردم میکنه. امروز صبح اصن نمیتونستم از جام پاشم. لعنتی خیلی سرد بود. چطور باید از پتو دل میکندم ؟ عصری با فاطمه و مرتضا رفتیم کتاب خریدیم. خیلی وخ بود الکی نرفته بودم هرکتابی رو که دلم میخواد بخرم. زندگیم دوباره داره خوب میشه و من خوشحالم. آرومم. درسته که زمستونه ولی من حالم...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1392 20:15
    شاید اگر یک نفر حرفم را بفهمد تو باشی مونالیزا. بیا چشمهامان را ببندیم و زار بزنیم. و بعد پاک کنیم اشکهای هم را. قول میدهم بهیچکس نگویم چطور گریه کردی. بعدش بخند مثل همیشه. بیا امشب تنهاییم را پر کن. دارم هلاک میشوم.
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1392 18:15
    غم بدی چسبیده بیخ گلوم. کاش یهو همه چی بدون درد تموم میشد.
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1392 23:09
    شاید تو "وصله"ء تن من نیستی، چقدر جای تو روی پیکر من درد میکند...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1392 01:37
    کاموا خریدن و گوله کردنش از لذتای زندگیمه. کامواها کلن چیزای نرم و خوشگلی ان. فقط یه گربهء هپلی کم دارم که اینارو بدم بهش و غش غش بخندیم باهم. دیشب جونم درومد انقد کابوس دیدم. خواب میدیدم چارشمبس و من باید برم مدرسه اما رفته م سینما و یادم رفته مدرسه رو. دوونیم باید اونجا باشم الان یهو شده حدودای 3. و من دارم داغون...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1392 23:15
    عالمی دارم وختی بینِ خواب و بیداری ام و یکی مجبورم میکنه حرف بزنم:)) بار ها شده خواب بودمو یکی زنگ زده باهاش حرف زده م بعدن یادم نمیومده اصن کی زنگ زده و چی گفته م. الان امروز صبح قرار بود دوستم بیدارم کنه برم باهاش یه جا. بعد خواب بودم پی ام داده که میای امروز ؟ فک کن تو خواب و بیداری جواب داده م با اجازهء بزرگترای...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1392 23:06
    باید حرفارو زد. باید حرفا رو ریخت بیرون. میدونین، باید سطلِ آشغالِ درونو چن وخ یه بار خالیش کرد. الان دلم صافه و روشن و امیدوار. پر از انگیزه م برا درستتر کردنِ رابطه م. برا زندگیم. و احساسِ به بن بست رسیدن ندارم. فقط چون حرف زده م. چون حرفایی که باید میزدمو زده م و شنیده م. خیلی خالی و خوبم.
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1392 00:49
    اگه فرانسه نبود اگه اهنگای فرانسه نبودن من هزاربار مرده بودم تا الان. ژو عالیه. با وجود قدیمی بودنش عالیه. یه آهنگ داره le petit pain au chocolat. ینی نون کوچولوی شکلاتی. بعد داستانه آهنگش. یه پسره هرروز میره از نونوایی نون شکلاتی میخره دختره که نون میفروشه خیلیم خوشگله بعد به پسره لبخند میزنه پسره نمیبینه. بسکه خنگن...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 30 دی‌ماه سال 1392 21:19
    زندگی کلن چیزِ تلخیه. درهرحال تو هرشرایطی یه سری چیزا دارن به آدم تحمیل میشن. دوس داشتن یه جور زجراوره دوس نداشتن یه جور. و اینکه یه سری ادما بهرحال تو رو دوس ندارن هرچن کاریشون نداشته باشی و نیاز به دوس داشتنشون داشته باشی. این زندگی از من یه سطلِ آشغال ساخته که هرچی رو که نمیتونم بریزم بیرون میریزم تو خودم.
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 30 دی‌ماه سال 1392 01:12
    فقط میدونم که فشار زیادی رومه. کی بشه بگا برمو همه چی تموم شه. دیگه دختری نباشه که بخواد ناآرومی کنه انقد. دلی نباشه که تنگ شه. که هی بزنه تو سر خودش که بیش از حد دوس نداشته باشه ادما رو. دیگه هیشکی نباشه این عروسکارو تو بغلش فشار بده و همش دنبال یکی باشه که آرومش کنه. کسی نیس که منو آروم کنه اما اگه من نباشم دیگه همه...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 29 دی‌ماه سال 1392 21:44
    its non of my business بفرانسه میشه ce n'est pas mes oignons ترجمه لفظیش میشه این پیازای من نیس . چقد گه. احساسِ بوگندو بودن میکنه ادم :|
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 29 دی‌ماه سال 1392 11:29
    نفهمیدم کی خوابم برد. فقط یادم هست که پاهام ذوق ذوق میکردند و میپیچیدم بخودم. بعد همه چیز هیچ شد. ادم وقتی خوابش میبرد همه چیز هیچ میشود انگار. بعد بخودم امدم. دیدم گوشی را گرفته ام دستم و دارم کلمات نامفهومی سرهم میکنم. نه میفهمیدم او چه میگوید نه حتا حرفهای خودم را میفهمیدم و تعجب ازینکه چرا هیچی نمیفهمم کلافه ترم...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 29 دی‌ماه سال 1392 01:24
    حس عجیبی به سرما دارم. ازش بدم نمیاد. ازش میترسم. من واقعن از سرما میترسم.
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 29 دی‌ماه سال 1392 01:24
    واحدارو بطرزِ وحشتناکی این ترم محدود ارائه دادنو با آشغالترین استادای ممکن. یه طوریه که من بخوامم نمیتونم واحدامو پر کنم! مجموع چیزایی که میتونستم بردارمو شمردم به دوازده یا نهایتن چهارده واحد نمیرسه :( نمیدونم این حرومزاده ها دارن چه گهی میخورن. واقعن نمیدونم باید چه خاکی بسرم بریزم :((
  • [ بدون عنوان ] جمعه 27 دی‌ماه سال 1392 21:24
    حاضرم قسم بخورم یک بعدازظهر پاییزی زانوهام را بغل کرده بودم و زار میزدم که صدای کمانچه امد. سیم هاش انگار رگهای من بودند که ناخنهاش را آرشه وار میکشید روی آنها. و من دردی میکشیدم که لذتش را نمیشد ندید گرفت. "بس کن خدا را ای چگوری بس... ساز تو وحشتناک و غمگینست..."
  • [ بدون عنوان ] جمعه 27 دی‌ماه سال 1392 20:49
    تو ده یه پیرزنی هست. بهش میگن عمه سلطان. ازش شیر و ماست میخریم. اقاجونمو خوب یادشه خودش و شوهرش. بعضی وختا که منم با مامانم میرم خونش با اون لهجه کرجیش کلی حرف میزنه. مامانم بهش میگه عمه میگن یه دختره خودشو تو ده آتیش زده. چرا ؟ یه آهی میکشه. - دیه یه کتویی داشته ببم... بعدن میفهمم یه دخترش قبلنا خودشو آتیش زده. کتو...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1392 16:36
    et si tu n'existais pas dis-moi pourquoi j'existerai pour traîner dans un monde sans toi sans espoires et sans regrets .... et si tu n'existais pas dis-moi comment j'existerais je pourrais faire s'emblant d'être moi mais je ne serrais pas vrai .....
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1392 01:12
    چقد گریه داره امشب. :( لالایی ویگن...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1392 00:01
    کلن همینه فاز. وختی ناراحتم وختی غمگینم وختی عصبانی یا افسرده یا هر چی ام باید بشینم یه گوشه انقد با خودم حرف بزنم که یا عر بزنم یا خوابم ببره. فقط همه وختی دوسِت دارن که خل باشی و بخندونیشون و اینطورا.
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1392 22:23
    sous le ciel de paris ینی زیر آسمون پاریس. اسم یه اهنگ ادیت پیافه. دقیقن روایت همین عکسه س. گفته بودم میرم تو گوگل مپ هی میزنم شانزلیزه میچرخم. خل شده م حتمن. پ.ن: بطرز نوشتن شانزلیزه اون بالا توجه کنید :))
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1392 01:58
    یه استاد جدید داریم انقد ادم نازنینیه. یک ذره توهین یا چیز بد تو رفتارش نیس. سوادش درحد معقوله انقد که بشععورت توهین نمیشه و کلن همه رقمه با ادم را میاد. این ادم بیس انتخاب واحد منه برا ترم بعد. هرچی اراءه کنه جارو میکنم. :)
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1392 01:27
    حقیقت تلخیه اینکه کتابای صوتی بخش زیادی از تنهاییمو پر میکنن جدیدن. واقعن ازینکه دارم صدای یه ادمو میشنوم حس تنهاییم کم میشه. اما امان ازین زنای مزخرفی که اینا رو میخونن. همه غلط غلوطای فاحش. مثلن قبل خواب گوش میدم که خوابم بگیره بدتر خواب ازسرم میپره. دختره با اون صدای درپیتش ژرف رو بکسر ژ میخونه. من صدای پیرزنا رو...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1392 01:18
    امشب بعد مدتها آسمون به سرخی نمیزنه. شاید معنیش اینه که قراره امتحانای فردامو پاس کنم . :-|
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 23 دی‌ماه سال 1392 01:01
    تنهایی بیریخت. ولم کن :((
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 22 دی‌ماه سال 1392 23:45
    هی میخواستم تا نشده نگم ولی الان انقد ناراحتم که باید برا اینکه یه کم خودمو اروم کنمو میگم. قراره برم یه دبستانِ پسرونه به پسربچه های خنگ شیشم ادبیات درس بدم. ینی درس که نه دقیقن. برا تیزهوشان باهاشون تست اینا کار کنم. وای ولی انقد ذوق دارم از فک کردن بهش. فک کن بری سرِ کلاس یه مشت پسربچهء گوگول مگول نشسته باشن زل زده...
  • 882
  • 1
  • 2
  • 3
  • صفحه 4
  • 5
  • ...
  • 30