دیشب تو اون سرما زدم بیرون که امیرو با اهنگای تو ماشینم بخندونم یه کم. ینی ماشین بابام. 

بعد تو راه یه سری ادم سرما زده رم سوار کردیم. عاشق اینکارم. مسافر سوارکردنو میگم. اولیش یه خونواده سه نفره بودن. بعد تو چمران یه پسره رو سوار کردم بردیمش فاطمی. موقع پیاده شدن گفت من بازیگر تءاترم. فلان نمایش تو تءاتر شهرو ما داریم اجرا میکنیم. یه شب بیاین مهمون من. حالا تءاتره چی بود ؟ مرگ تصادفی یک آنارشیست. داشتم بال درمیاوردم. شمارشو به امیر داد که باهاش هماهنگ کنیم. منم خیییلی خوشحال شدم. البته بعدش یادم اومد که این اقای محترم تو ماشین بوده و من جواد یساری گذاشته بودم تموم مدت :|


اما هرچی فک میکنم اونشب که باهم بودیم و اون اقاهه تو خیابون ولیعصر بهمون شیرینی داد و ما غش غش خندیدیمو رفتیم ازینم خوشحالتر بودم. :)

نظرات 2 + ارسال نظر
ف. چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:54 ب.ظ

وای فک کن جواتی یساری =)))))
چقد خندیدم :)))))))
یارو پیش خودش گفته اینا چقد اهل دل ن

+دمش گرم :)
البته مسافر سوار کردن خطرناکه یه جورایی. من خودم عمرن جرات همچین کاریو نخواهم داشت. حتا اگه یکی ام پیشم نشسته باشه :-/

ولی خب تو برف و بارون آدم دلش می سوزه. فک می کنه اگه خودش به جای اینا بود الان..

اره. اخه خودم هروخ تو برف می مونم هیشکی سوارم نمیکنه
منم هروخ پسر تو ماشینم باشه سوار میکنم. یا هروخ یه دختر جوونی پیزنی کسی باشه
میدونم خطرناکه ولی ادم دلش میسوزه
اونم تو این برف :(

سیمین جمعه 18 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 04:59 ب.ظ

وااااای فائزه دقیقا دیروز پوستر این تئاترو دیدم و چقد دلم خواست برم! خوش به حالت. التماس دعا! :)) نمایشنامه های داریو فو که خوبه کلن. میکائیل شهرستانیم که عالیه تو تئاتر، با اون صداش!
برو لذت ببر از زندگی! :))

:)) مفتی بودنشم یه پوءن مثبتشه :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد