آسمون باز به قرمزی میزنه و من عروسک خپلمو بیشتر بخودم فشار میدم تا نترسم. سرما منو شاخ میزنه و مجبورم میکنه صرفنظر از ریخت لباس یه سری چیز گرم ولی بدرنگ بپوشم که باعث شه از خودم خوشم نیادش. مجموع اینا باعث میشه بدم بیاد از سرمای اینطوری.

اما شب خوبه. شباییکه بدونی فرداش میتونی هرچقد بخوای بخوابی بهتر. بعد اونوخ من اونهمه کتاب هیجان انگیز چیده م پایین تختم که هرکدومو به یه دلیل واقعن میخوام بخونم، بعد یهو کرمم میگیره بدترینشو بخونم. یه رمان تاریخی که استادم بهم داده. بد نیس اما وختی اون پایین وردی که بره ها میخوانند رضا قاسمی دارم این اشکمو درمیاره. مخصوصنکه بطرز بدی مجبورم میکنه تا تهش بخونم بعد برم سراغ اون یکی. من رضا قاسمی رو خعلی دوس دارم :)


نظرات 1 + ارسال نظر
ف. سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 06:10 ب.ظ

وای من تا وقتی یه کتاب هیجان انگیز داشته باشم عمرن سراغ کتابای دیگه نمی رم. اگه برم هم هیچی نمی فمم ازش چون همه ی هواسم پیش اون کتاب خوبه س :)))

نمی شناسم رضا قاسمیو :(
چه جوریه سبکش؟

والا خوبه
یارو فرانسه زندگی میکنه
اصن کتابم داره بفرانسه
بعد کلن خیلی شبیه ایرانیا نیس سبکش
من خیلی دوس دارمش
دوتا رمان ازش خونده م خوب بوده
امیدوارم اینم باشه
البته بیشتر کتاباش افست هس فقط
اگه تو مایه های عباس معروفی دوس داری ازینم خوشت میاد.:-)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد