-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 مهرماه سال 1392 02:38
این هفته نشد کوه برم و یجورایی ام. خیلی شارپ و خوشحال نیستم ولی بدم نیستم. امیدم به پنجشنبس. تولده. که خداکنه خوش بگذره. البته اگه برم. از عرفان خوشم نمیاد. یه کاری باس اماده میکردم برا فردا که عرفان دارم، اسم چنتا عارفو داده بود گفته بود درباره شون یه تحقیق کلی کنید منم رفتم تو تذکرهء عطار دنبالش. انقد چیزای احمقانه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1392 21:37
خیلی ناگهانی در آستانهء پریود مغزی ام.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1392 01:50
الان راضیم از زندگیم. از دوستامو کلن از وضعیکه هس. بطور معمول هرروز شنبه تا سشنبه بعد کلاسا میریم پارک لاله لش میکنیم. بعد یه تایمی رو اختصاص دادیم به تخلیه انرژی. میدوییم دنبال هم یا همدیگرو بلند میکنیم میبریم اینور اونور پرت میکنیم:)) خیلی وخته مافیا بازی نکردیم اما یه بازی ایم تو برنامه هس. بعد کم کم هوا تاریک میشه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1392 00:05
شاید خوب بودن جرمه.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 مهرماه سال 1392 20:41
من خیلی دوس دارم این پسرو. جنسش باهمه ادمای دورم فرق داره. یجور چیزیه که من جون میدم براش. بموقعش حرف میزنه. بموقع ساکته. شیطونه. ارومه. و ارامشش. اوف. میپاشونه منو ازهم. نمیدونم از کجا یهو اومد. مهمم نیس چی میشه بعدن. اوج رضایتم الان! :)
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 مهرماه سال 1392 09:30
انقد عادت کرده م بحال بد که الانم که تو بهترین دورهء زندگیمم همش فک میکنم منتظر یه اتفاق بد باید باشم دردناکه میدونم. شاید واقعن قرار نباشه اتفاق بدی بیفته ازون نوعی که من هی بش فک میکنم اما ترسش تموم تنمو میلرزونه. تنها چیزیکه ارومم میکنه اینه که تو لحظه باید زندگی کرد شاید. لحظه هامم عالی ان الان :)
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 مهرماه سال 1392 22:51
مث سیگاره برام. ته ارامش. ارامشی که دودم میکنه تو دستاش.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 مهرماه سال 1392 17:06
مث اینکه دارم تو فانتزیام زندگی میکنم. دوهفتس فقط داره خوش میگذره و بس. دیگه فاز معلومه با این اقاهه. و فقط دارم حال میکنم با زندگی. گاهی وختا دلم میخواد همونجا بمیرم. دلم میخواد تو بهترین حالت ممکن همه چی تموم شه. اما نه. گاهی ام دلم میخواد بیشتر طول بکشه. خیلی عجیبه .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 مهرماه سال 1392 00:30
این ادم یه جور عجیبیه. مستم میکنه. تمام ارامش دنیا رو یه جا بم میده. اصن درک نمیکنم اینهمه خوبی یهو ینی چی.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1392 20:14
آخ جون. قرعهء دولت. نامِ من. یسسسس :))))
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1392 14:38
دیروز یکی از همکلاسیام هرچی از دهنش درومد بم گف. چون ارایش نکرده بودم. بم گف شبیهِ کوزت شدی. بعدم بم گف چاق. مسخرس اما من کلی گریه م گرفت و داشت گند میخورد تو حالِ خوبم. هنوزم یادش میفتم گریه م میگیره. خب واقعن حق نداشت اینو بم بگه. بم گف البته نبایدم ارایش کنی. خرت از پل گذشته :| همه اینا رو یه پسر بهم گف. درسته :|...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 مهرماه سال 1392 22:11
امروز با فاطمه و مرتضا رفتیم یه عالمه گربه بازی. یه گربه هه ولو شده بود رو پام با ریشه های شالم بازی میکرد:)) در حد مرگ عشق کردم. یه بچه گربهء هپلی سیاه بود. من دیوونهء گربه ها ام. بچه ها یه قسمت از وجودمن انگار. ناراحت باشن دق میکنم. وختاییکه مرتضا حالش بد میشه دلم میخواد بمیرم. انقد که ماهه. انقد ازارش بهیشکی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 مهرماه سال 1392 23:51
تحمل هر دردی رو نداشته باشی میاد سراغت.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1392 22:08
چه روزای معرکه ای. داره از استانهء بیس سالگی خوشم میاد :))
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 شهریورماه سال 1392 19:17
لعنتی ارامش دیروز از تنم بیرون نمیره. جنبه ندارم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 شهریورماه سال 1392 22:21
انقد لهم که نقطه ای تو بدنم نیس درد نکنه. ولی تا قضیه داغه باس گفتش. امرووز اصن خود فانتزی بود. همون اقاهه که گفتم یه روز عالی باش داشتم امروز ترکوند اصن. نمیدونم حرفی بهم نمیزنیم اما رفتار خیلی صمیمانس. انگار اصن کلن باس اینطوری باشه. شاید سخ باشه براتون باورش اما امروز تو اون مسیر وحشتناک اگه پرت میشدم پایینو می...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1392 13:22
دیدین گفتم خوشحالیم زیاد طول نمیکشه ؟ :( از تبخال متنفرم بمعنایِ واقعیِ کلمه. اصن عصبی میشم. کلافه میشم میخوام خودمو تیکه تیکه کنم :( بدبختی تو شرایطِ بدم همیشه دچارش میشم. دفعه اخری صبحِ مهمونیِ اون مرتیکه حیوون بود. اما خب اونموقع که حیوون نبود. منم کلی ناراحت بودم که تو تولد باید زشت ترین ادم باشم:( حالا الانم .....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1392 21:02
یه ادمی داره تو کوچه کمونچه میزنه. اصفهان :( چرا اینا اینکارو با ادم میکنن اخه ؟ :( خیلی اتفاقی رفتم پشتِ درِ خونه نشستم رو زمین داشتم کفشایِ کوهِ خواهرمو واکس میزدم برا جمعه که میخوام برم؛ یهو در خونه بسته شد منم حالم گرفته شد گفتم ای تو این زندگیِ سگی. بعد خودمو تو آینهء جاکفشی دیدم که با چه استیلِ خنده داری دارم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1392 10:38
مثکه دانشگاه داره مارو ادمای آرمانگرایی بار میاره. اصن فقط درباره خودم حرف میزنم. وقتی به دوستای مدرسه م نگا میکنم میبینم اونام به اندازه کافی رو مخ هستن. ینی اگه الان این ادما تو دانشگاه بودن عمرن باهاشون دوست نمیشدم. اما الان دوستامن و من خیلی خیلیَم با همه بدیاشون دوسشون دارم. برا همین دارم فک میکنم شاید واقعن باید...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 شهریورماه سال 1392 23:58
جیغی که امروز با دیدن احمد زدم. اصن قلبم وایساد:)) بچه کچل کرده بود بعد ریش گذاشته بود شبیه طالبان شده بود:)) اولش فاز ورداشتم فک کردم این دیگه اون ادم نیس. البته من رفاقت زیادی باش نداشتم اما دوسش داشتم-دارم واقعن. والا قبل اینکه بره هیچیو قبول نداشت. امروز یهو گوشی ش زنگ زد رینگ تونش مداحی بود :( انقده ترسیدم. اما...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 20:51
اگر امشب زندگیم تموم شه، تو بهترین حالتِ ممکن مرده م. امروز انگار جزوِ عمرم نبوده. انقدر خوب بود که انگار یه روز ارفاق کرده باشه خدا بهم مثلن. اصن شبیهِ روزای دیگهء زندگیم نبود. من همه امروزمو با یه ادمی گذروندم که شاید حتا از روزای آینده دیگه هیچ نقشی تو زندگیم نداشته باشه اما امروز من با تمامِ وجودم احساسِ داشتم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 03:11
چن روز پیش بعد مدتها دلم برا یکی پر زد. از ته دل احساس کردم من دلم این ادمو میخواد. اما بعدش مث گناهکارا اومدم خونه و تاشب زار زدم. اخه من حق ندارم بش فک کنم. بعضی ادما ناموس ادمن. نباس دس گذاش روشون.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1392 23:20
چقد نگار خوبه چقد یه همخون که بتونی باهاش گه کاریاتو درمیون بذاری و همفکری کنه خوبه. امسال دانشگا نگار داره باز این ینی خیلی خوب.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 شهریورماه سال 1392 21:10
فک میکردم امروز از اول تا اخرش زجرکش بشم اما نشد اینطوری. اولش خیلی حالم بد بود. حتا تا اخرشم معده دردِ داغونی داشتم. اما بعدش خوش گذشت. یجورایی عصبی میشم ادماییکه هر روز باید ببینمو میبینم که یه تغییرِ اساسی داده ن :)) تا یه مدت هنگم و برام تازگی داره. الان خیلی عصبی ام که اون اقای سیبیلوی بزرگ موهاشو کوتاه کرده یا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 شهریورماه سال 1392 00:02
یجورایی ام. پاییز داره میاد و من خودمو براش اماده نکرده م. البته اماده کردنم نمیخواست اما حالا یجوری ام. ازینکه بدونِ کارت دانشجویی باید برم اونجا و رو بزنم بحراست که رام بده تو حسِ خوبی ندارم. ازینکه نزدیکترین ادمام دارن عصبیم میکنن خوشحال نیستم. مغزم داره میترکه. یه دنیایی رو تصور کن که توش هیچکسو دوس نداری. از قضا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 شهریورماه سال 1392 01:20
بسطامی خدابیامرز خوانندهء درجه یکی نیست اما من خیلی دوسش دارم. صداش سوزِ عجیبی داره. بی شکیبم... بیقرارم... سر به پاااای جنون ... می گذارم... بی شکیبم... بی قرارم... دل به دریاااای تو ... می سپارم ... در بهاری که بی تو خزان شد باورم شد دگر نیستی تو ... خود نگفتی که من هم بدانم... کیستی تو ... چیستی تو ... دانلود
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1392 21:02
امرو با رفیقم از تولد برمیگشتیم. سه تا سربازِ حرومزاده مزاحمش شدن. چی بگم والا. یکیشون انگار دس زد بش. من نفهمیدم چی شد. فقط دیدم رنگ دوستم پرید. منم خونم بجوش اومد رفتم دعوا. اخرشم هیچی نشد. انقد مردم بی عار شدن یارو قدم زنان و سوت زنان رف. من خودم معمولن کسی مزاحمم نمیشه. اما چیکار کنم ؟ منِ لعنتی غیرت دارم رو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1392 01:19
تو موسیقی سلیقهء مزخرفی دارم شاید. شجریان هارو هیچ دوس ندارم. مخصوصن شجریانِ پدر. بنظرم شعرارو خراب میکنه. معمولن پایین که میخونه خیلی شعرو ماستمالی میکنه و من اصن خوشم نمیاد. مثلن اون شعرِ آزادیِ ابتهاج و بنظرم هیچ خوب نخونده. خواننده باید واضح بخونه. چه فایده داره ادم نفهمه چی داره میگه ؟ من تو زمینهء تمبک هیچ ایده...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1392 22:26
امروز دو تا اتفاقِ خوب افتاد. سپهر زنگ زد منم خیلی عادی اینا داشتم باش سلام علیک میکردم یهو گف زیست سلولی قبول شده تهران. انتخاب اولش. وای انقد جیغ زدم.:) این بچه رو خیلی دوس دارم ینی. یه ستاره م داشتیم که باستانشناسی قبول شد. برا اونم کلی خوشحالی کردم. یادمه چن وخ پیشا گفته بودم کاش ستاره و سپهر تهران قبول شن. نیکانم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 22:48
ماهور عالیه. ینی اگه حتا تو یه اهنگی از اول تا اخرش سگ زوزه بکشه اما اون ماهور باشه من غمم نیس انقد که شاده. همه اهنگا که نمیشه اصفهان باشن.:( دارم اون اهنگ زند وکیلو گوش میدم خیلی چیز خوبیه. داری زکات حسن و ندانی به کی دهی و ندانی به کی دهی و ندانی به کی دهی... من مستحقم ای شه خوبان بمن بمن لطف و احسان بمن بمن خوش و...