-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 آبانماه سال 1392 01:56
یه بار نشد برم یوتیوب یا اپارات، کرمم نگیره فیلمای دادگاه شهلا جاهدو ببینم. نمیدونم چرا این زن یادم نمیره. واقعن نمیدونم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 آبانماه سال 1392 01:54
حالا نمیگم بچه. اصن گربه. شما میدونین من الان اگه یه گربهء هپلی نرم بغلم بود چقد راحت خوابم میبرد؟ نه واقعن میدونین؟ :(
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 آبانماه سال 1392 20:06
نه که تو زندگی زخمهایی نباشه که روحِ ادمو فلان. ولی چیزای خوبی ام گهگاه خودشو نشون میده که میشه بخاطرش زنده موند.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 آبانماه سال 1392 14:46
اینجا وختی یکی میزندت زمین حتا تا وختی داری تلو تلو میخوری غش غش بت میخنده و متوجهته. وختی دیگه مطمئن میشه که پاشدی و داری راهتو میری تف میندازه رو زمین و راهشو میکشه میره.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 آبانماه سال 1392 13:05
همه زندگی یه طرف، دستتو میگیری به سنگای سردو خودتو میکشی بالا یه طرف. لعنتی انقد که باحاله یه هفته شارژِ شارژم میکنه. من به این ترسویی باورم نمیشه یه روز همچی کاری بکنم. ولی واقعن عالیه. حسِ انسانِ اولیه بودن بم دس میده.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 آبانماه سال 1392 20:50
خدایا شکرت. دیگه هرروز زندگیم ناله نیس. راستش هنو نمیدونم هستی یانه. بات حرف میزنم یه وخ باشی. اگه هستیو اینا کار توءه ممنونم. خوشحالم با این زندگی. نگیرش ازم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 آبانماه سال 1392 02:01
بچه بودم فک میکردم چقد زندگی مزخرف میشه اگه خواهرم نباشه. اونوخ مجبورم هی برا مامان بابام چایی بریزمو غصه بخورم. اما الان وضع اصن اونی نی که فک میکردم. نزدیک شیش ساله که منو مامان بابام باهمیم. هرسال اوضا بهتر میشه. فاز این نیس که اونا مامان بابامن. انگار دوتا رفیقمن که سنشون بالاس. بنده های خدا خیلی خودشونو بامن...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 آبانماه سال 1392 01:00
دوس دارم رفیقامو. دلم میخواس همشونو سوار یه کالسکه میکردم میبردمشون یه جایی از دنیا که هیچ رقمه غصه نداشته باشن. خوشحال باشن. خوشگل بخندنو نبینم غمشونو. خداروشکر که عمق ناراحتیای منو نمیبینن. و چه بد که عمق ناراحتیاشونو نمیبینم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1392 15:58
دیروز با سپهر رفته بودیم هنر، که مثلن یه جایی باشه که آشنایی نباشه و بتونیم حرف بزنیم یه کم. سپهر یه جورایی پسر خونده مه. همینطوری داشتیم حرف اینا میزدیمو من داشتم غر میزدم که یهو دیدم یه گربهِ بسیار بسیار خوشگل لم داده زیر آفتاب و داره خودشو میکشه رو زمین. رفتم باهاش دوس شدم. بعد بغلش کردم و نشستم رو صندلی ده دقه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1392 02:00
je l'aime, comme une pièce de moi. comme la lune souriante qui aime son ciel. je l'aime comme mon ciel
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 آبانماه سال 1392 21:02
فک کن تنها کاریکه از دستت بربیاد خوابیدن باشه. بعد اونم یهو با وحشت سه منر بپری هوا و یه دقه طول بکشه تا بفهمی این دسته س که داره میاد و انگار قراره از رو تو رد شن. قلبم داره میاد تو دهنم. دروغ چرا. خوبم نیستم. امشب باید یجوری صب شه. میدونم خیلی زوده واسه زدن این حرف اما امشب باید تموم شه. تا خرخره پرم از همه چی. حتا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 آبانماه سال 1392 18:34
وختی از صب با دوتا چشم اشکالو دنبال یه جای امن برا زار زدن میگردم و هیچجا پیدا نمیکنمو یهو میام میبینم هیشکی خونه نیس، انگار دنیا رو بم داده ن.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 آبانماه سال 1392 00:38
هی میخوام حرف بزنم. هی همه اوناییکه تایپ کردمو پاک میکنمو هیچی نمیگم. با اینکه هیچ چیز خاصی ام تو سرم نیس. دارم خودازاری میگیرم باز. سخ میگذره بم. تا یکی دوروز دیگه جا دارم برا عر نزدن. پیشبینی شده س. بعدش میشه اخر هفته و اشکایی که بن نمیاد و ادم نمیدونه چیکا کنه. پاییز شوم. وحشتناک. لعنتی. بز.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 آبانماه سال 1392 23:42
هر دوشنبه پنجه میکشم به درودریوار. این درحالیه که هرهفته کلاسای دوشنبه صبحمو غیبت میخورم ونمیدونم تا تهش میخوام چی کار کنم خلاصه.یکی از واحدامو دلم میخواد حذف کنم. بعدم اینکه به یه منبع انرژی زا نیااز دارم. اگه این هفته نتونم برم کوه خیلی بم سخ میگذره. برا تحمل زندگی از کجا انرژی بگیرم اخه؟ رشته مو دوس دارم اما از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 آبانماه سال 1392 22:29
پامیشدم میدیدم دیگه تو ایران نیسم که بخوام پاشم برم سر کلاس یه مشت استاد حرومزاده که هرچیزی هستن جز استاد. ریدم تو همشون. و تو خودم که هیچوخ راضی نیستم. و مجبورم لبخند بزنم چون از بقیه دوستام خوشحالترم. ولی نیستم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 آبانماه سال 1392 23:04
کل زندگیم یه طرف. نگا کردن به اون یه طرف. نمیخوام یه دختر دبیرستانی احساساتی باشم. ولی دیوانه م میکنه نگا کردن بهش. یا را رفتن باش. انگار این ادم آفریده شده تا یچیزی بیشتر از بقیهء زندگیم باشه.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 آبانماه سال 1392 22:13
est-ce que c'est moi qui ai changé? si ce n'est pas moi, alors c'est cette chambre, cette ville, cette nature; il faut choisir. mais je crois c'est moi qui ai changé. c'est la solution la plus simple. la plus désagréable aussi. فرانسه ارضام میکنه. این یه تیکه از تهوع سارتره. نه که من اونقد خفن باشم که بفهممش. اما خب...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 آبانماه سال 1392 21:10
نه که بگم خیلی خوب یا خیلی بدم. اخرِ هفتهء خیلی غمنگیزی داشتم ولی الان معمولی ام. خوش میگذره گاهی. گریه ناکم نیستم دیگه. همینا خوبه دیگه. چی میخواد مگه ادم ا زندگی.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 آبانماه سال 1392 22:32
به آزار دادن خودم اعتیاد دارم. "من خودم بیماری خودم هستم. اگر بهبود پیدا کنم میمیرم."
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1392 21:11
سرم. سرم. سرم. :((((
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1392 21:03
دیشب خوابم نمیبرد. گریه م بند نمیومد. مامان اومد بغلم خوابید. بازم خوابم نبرد اما حداقل باعث شد گریه م بند بیاد. توروخدا زودتر بگذره همه چی. داره میزنه بسرم :((
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1392 20:57
یه جنازهء مغموم سردم. دلم میخواد برم زیر خاک. سرده هوا. دلم میخواد خاک بغلم کنه و دیگه تموم شه این اشکا. جونشو ندارم دیگه.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1392 12:38
حسم وحشتناکترازونه که باخواب ردیف شه. همش فک میکنم قراره یه اتفاق بد بیفته. دلم میخواد کلن گموگور شم. کلاسمو نرم. دوستمو نبینمو هیچ گه دیگه ای نخورم. چرا تموم نمیشه این زندگی سگی اخه. تا کی باید عر بزنم. تا کی باید بخودم بپیچم. اه. اه. اه.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1392 01:06
نه خوابم میگیره امشب. نه حتا یه ذره حالم بهتر میشه. کاش امشب آخر کارم بود. چه زجراور و مزخرفه امشب. درودیوار دارن میخورنم انگار. مامان :(
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1392 00:07
اه چقد بخوابم چرا این شب سگی تموم نمیشه :(((
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1392 18:13
یه لحظه هایی هستن که هرچقدم دورت پراز ادم باشه کسی نمیتونه ارومت کنه. یا حداقل منکه اینطورم. هیشکی نمیتونه ارومم کنه. باید کز کنمو عروسکمو بغل کنمو انقد اهنگ گوش بدم زار بزنم تا دیگه حس گریه کردن نداشته باشم یا خوابم ببره و یادم بره همه چی. فک کرده بودم تموم شده این لحظه ها. اما جزءی از وجودمه. تمومی نداره لعنتی.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1392 17:53
دلمو باید بدم سگ ببره که انقده تنگ نشه بیفته بجون من. خستم کرده :(
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1392 16:27
امروز مثِ روزائیه که تو توشون نباشی. حالم بد میشه میدونم. و برا اونروزام کلی غصه میخورم. "و آن مرغی ست که کنارِ شط از تشنگی هلاک میشود؛ از بیمِ آنکه اگر بنوشد آبِ شط تمام شود. "
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 آبانماه سال 1392 23:27
چرا مامانم راحتتره دروغ بشنوه؟ یا چرا من نمیتونم دروغ بگم که اونم استرس نگیره. همیشه ام ریده میشه تو کارام باز دفه بعدی راستشو بش میگم اونم سکته مبکنه و میره تو اتاق درو رو خودش میبنده و فک میکنه و اینا. اخرم میگه هرکار میخوای بکن فقط بمن نگو دیگه. چه وضعیه ها.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 آبانماه سال 1392 21:52
منم ناراحت میشم. منم زار میزنم. ادمم خب.