امرو با رفیقم از تولد برمیگشتیم. سه تا سربازِ حرومزاده مزاحمش شدن. چی بگم والا. یکیشون انگار دس زد بش. من نفهمیدم چی شد. فقط دیدم رنگ دوستم پرید. منم خونم بجوش اومد رفتم دعوا. اخرشم هیچی نشد. انقد مردم بی عار شدن یارو قدم زنان و سوت زنان رف. من خودم معمولن کسی مزاحمم نمیشه. اما چیکار کنم ؟ منِ لعنتی غیرت دارم رو دوستام. رو خواهرم. هنوزم حالم بده. نمیدونم چطوریه که این ملت فک میکنن اگه یکی تو خیابون داره راه میره جزوِ اموالِ عمومی حساب میشه. خدایا. تو چه مملکتی داریم زندگی میکنیم ؟ حالم خیلی خرابه.

نظرات 1 + ارسال نظر
سیمین جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:25 ق.ظ

:| :(
می دونی این اتفاق واسه من کجا افتاده؟ قم :| همون شهر به اصطلاح مذهبی. اونم نه یه بار. سه بار تو یه سال.
هر بار می اومدم خونه تا ۲۴ ساعت حالم بد بود و گریه می کردم.

راستش برا من خیلی نیفتاده اما قشنگ خون جلو چشامو میگیره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد