-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 22:00
نیاز دارم غر بزنمو گریه کنم پیش یه ادم معتمد. کاش بهار بود. بیچاره بهار. اونم همش باید به غرغرای اینواون گوش بده هی. حس نا امنی دارم. ازین تنهایی وحشتناک متنفرم :(
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 21:18
ازین تولدا متنفرم. قطعن تو همشون ادمایی هستن که من دوس نداشته باشمشون. بعضی تولدارو میشه پیچوند. امان از تولد دوست نزدیک ادم. امان. خیلی بدحالم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 12:25
یکی از غمنگیزترین اتفاقا اینه که نزدیکترین دوستت با پسری دوست شه که تو ازش متنفری.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 02:29
این دیگه چه زندگی انگلی و مزخرفیه. ادم بدون وجود یه سری ادم دورش نمیتونه زندگی کنه. منکه نمیتونم. مث یه انگل حیاتم بسته به یه سری ادم دورمه که اگه نباشن شاید نتونم زنده بمونم. مث مامان بابا. مث خواهر. مث بعضی دوستا. اونوخ اگه خودم مامان بشمو بچه م این حسو بهم داشته باشه ا پنجره پرتش میکنم بیرون. چه وضعشه. دارم پرتوپلا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1392 17:15
خیلی وختا دیگه حتا دلم نمیخواد کسیو دوس داشته باشم. فقط دلم میخواد اون ادماییکه تو زندگیم همیشه دنبالم میدوییدنو پارس میکردن دورم جم شن و با نفرت براشون استخون پرت کنم. همین ادما ام حتا دیگه تو زندگیم نیستن. حالیشون نیس چقد بهشون نیاز دارم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1392 02:25
نیکانم طلا نشد. این دورهء کثافت هرسال باید یه داغی بذاره بدل ما انگاری. مرده شورشو ببرن. همش حس اینو دارم که دارم یه نسل نفرین شده رو دنبالم میکشونم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 شهریورماه سال 1392 11:54
کلن فازِ خونواده مون اینه که هرکی کارِ خودشو بکنه. الان تنهام. مامانم اینا طبقِ معمولِ آخرِ هفته ها رفته ن دروان. منم باید ناهارمو بخورمو راه بیفتم برم راه اهن. منطقیش اینه که خیلی خوشحال نباشم اما هم الان فمیدم مامان بزرگِ گوگولیم برام مربایِ شاتوت فرستاده. عاشقانه مربای شاتوتو دوس دارم :)) پس الان خیلی خوبم. یوه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 شهریورماه سال 1392 11:35
دیروز یه گندی زدم. سرِ کلاس بودم. داشتم برا استادم توضیح میدادم که چرا سازمو نمیتونم فعلن بیارم. چون کیف پولم گم شده. واقعن نمیدونم ازم زده ن یا خودم گمش کرده م. ینی خب گواهینامه م ندارم دیگه. اونوخ گفتم از وختی کیف پولم گم شده مثِ پیرزنا پولامو تقسیم میکنم تو هزارجا قایم میکنم. بعد یهو اینطوری شدم :| اونم گف اره منم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 19:35
من لمیز و خیلی دوس دارم. مجموعِ چیزاش اعم از خنکیِ هواش و کارکنانِ کول و گرون نکردنش تو این یکی دوساله و کیکای خوشمزه ش باعث میشه هر دفعه میرم کلی خوشحال باشم که آخ جون زندگی. من میتونم بخورم. من میتونم چیزکیک بخورم. نکنه خیلی خنگ شده باشم؟ نمیدونم. شایدم. اما خب چه اهمیتی داره. من با چیزِ خوب خوردن روحیه م خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1392 23:07
چرا بعضی آدما علاقه دارن به دراوردنِ جیغِ ساز ؟ چرا سی بمل و با یچیزِ دیگه میگیرن -که من نمیدونم چیه. سی کرنه یا چه کوفتیه- که جیغِ سازو درمیاره؟ دارم بیات کردِ پایورو گوش میدم. زشته به اون ادم بگی چرا فلان. ولی خب چیکار کنم دستِ خودم نیس. ریش ریش میشم. ازینکه نمیتونم چهارمضرابای قبلی رو که رد کرده م عینِ ادم بزنم حسِ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1392 16:16
امروز رفته بودم لباس بخرم برا عقد خواهرم. اخرش یه لباس دیدم انقد که خوشگل بود مامانم داشت تنم میکرد من داشتم جیغ میزدم فقط :)) خیلی وخ بود ا چیزی انقد ذوق نکرده بودم. توش مث دختربچه ها میشم :))
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1392 04:38
داره بیس سالم میشه و هنوز نفهمیده م با شباییکه حالم بد میشه باید چه کنم. گمونم هیچوخ به این تنهایی نبوده م. ادم هرچقدم بخواد سفت باشه بلخره میدونه نیاز داره به یکی. ای خدا. سگ ببره این زندگی غمزده رو. حال بدی دارم. حقم نیس این اوضا. شت. همش حسای گه. همش حرفای تکراری.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1392 03:40
متنفرم ازین همه تنهاییِ زجرآورِ بی دلیل.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 21:30
ایده ئالم از ایران رفتنم نیس خیلی. ینی خوبه که بتونم برم اما نه فک میکنم که بتونم و نه فک میکنم اگه بتونمم خیلی راضی بشم. ایده ئالم اینه که برم تو یه روستایِ کوهستانی معلم شم. بعد بتونم جلو خونم بادمجون و سبزی و اینا بکارم. بعد هر روز برم باهاشون حرف بزنم و حال کنم. هوا گاهی ام مه گرفته باشه و اینا. اگه مرغ و خروسم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 00:41
امرو داشتم تصادف میکردم. تو اتوبان بودم که دیدم یه پاترولِ سگ پدر چسبونده درِ ماشینِ من. ینی ماشینِ بابام. طوریکه از تو آینه چراغاش ملوم نبود. اونوخ یه پرایدِ گوسفندم بیخود ا اونور پیچید جلو من. دیگه علی اللهی زدم رو ترمز و گفتم جهنم اصن بزنه بهم. خدایی بود که پاتروله لهم نکرد. این در حالی بود که بابام سه تا زنِ گنده...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1392 02:33
مشکلی که دارم اینه که هر شب وختی میرم بخوابم خوابم نمیاد. بعد یه ذره بافتنی میبافم یا کتاب میخونم بعد چشام خسته میشه. میرم مسواک میزنم میام خوابم میپره. و بهمین ترتیب تا سه چار ساعت خوابم نمیبره.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 18:38
یه وقتا میگم کاش منم مث خواهرم گذاشته بودم رفته بودم یه قبرستونی که اینهمه خونه نباشم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 شهریورماه سال 1392 22:40
از امروز میترسیدم اما خیلی خوش گذشت برخلافِ انتظار. باس کم کم درومد از پیله. منکه شانسم ندارم. یهو میبینی همه عمرم تو پیله م. پروانه که نمیشم هیچ، کپکم میزنم تهش .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1392 22:26
تا جاییکه میتونستم مردونه رفتار کردم. دیگه دارم کم میارم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1392 00:32
عصبی ام. یچیزی تو مغزم داره منفجر میشه. نه تنها هیچ ادمی نیست که دوسم داشته باشه، همه ام تصمیم گرفتن که برن رو اعصابم. یکی به این یارو بگه بره گورشو گم کنه. هیچ دلم نمیخواد گریه کنم الان. دلم نمیخواد هر مهمونی که شب میمونه خونمون صدای عر زدنای منو بشنوه و دلش برا مامان بابام بسوزه که با یه دخترِ دیوونه باید چیکار کنن.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 04:21
بی خوابم. شبها از دیدنِ خیابانهای لخت جنون می دود به سرم. میترسم از پاییز. پاییز ها باید کسی باشد که گرمیش زردیِ همه جا را ببرد از یادِ ادم. وگرنه من با تمامِ این برگ ها یک بار میمیرم. و خش خش زیرِ پا له میشوم. میترسم از شب هایِ پاییز. هواش سنگین است. هرکه هرچه میخواهد بگوید. من باید یک کسی دستم را بگیرد ببرد جایی بعد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 03:52
احمقانس. انقد واحدا رو بالا پایین کردم دیروز که سرگیجه گرفتم. امروز صبحم ساعت 9 پاشدم برا انتخاب واحدِ ارغوان. و این برا من که شبا ساعت سه چار میخوابم یا دیرتر؛ خیلی زوده. و الان انقد منگم که اخر نمیدونم بالاخره سه شنبه یک تا سه مثنوی برداشتم یا انواعِ ادبی یا انقلاب. امیدم اینه که بیهقی م بحدِ نصاب برسه و شنبه هام...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 12:17
خواننده ها بعضن اهنگای قدیمی ترشون بهتره. این م آهنگِ خوبیه. سیمین. مخصوصن میدونم تو خیلی دوسش داری.:)
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 02:12
حرفمو پس میگیرم. ش.ح همیشه ام بد نیس. اصن خوبه خیلی وختا. فقط باس بفهمی اخلاقش چه فرمیه. بامنکه حداقل خوبه. منم این روزا خیلی دوسش دارم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1392 22:53
امیر که رفت از ایران. نداام که داره میره. دیگه هیشکی نمیمونه. یهو بزنه و نگارم بره. دخترخاله هامم که امسال یا سالِ بعد بهرحال میرن. نه خاله ای دارم. نه داییِِ درست درمونی؛ نه عمو و عمه ای که از دیدنشون حسِ خوبی بهم دس بده. درواقع هیشکیو ندارم. فک کنم اگه بخوام ازدواج کنم باید تو یتیمخونه مهمونی بگیرم مثلن.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1392 04:06
قضیه این بود که دیروز گفتم برم دانشگا برا انتخاب واحد ازونجاییکه خر تو خره اگه گیری تو کار بود برم یقهء یکیو بچسبم اما نه تنها دانشکده هیچ خبری نبود؛ وقتِ انتخاب واحدِ منم اونروز نبود. برا همین با ارغوان رفتیم یه گشتی بزنیم که همه ریختن سرمون. ازونور امیر اومد. بعد فاطمه اومد با دوتا بادیگارد:| نمیدونم چرا توقعِ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1392 02:41
من یه سایکوی خطرناکم. نباید بعضی اهنگارو گوش بدم. از برت دامن کشان، رفتم ای نامهربان از منِ آزرده دل ، کی دگر بینی نشان رفتم که رفتم... از منِ دیوانه بگذر، بگذر ای جانانه بگذر هرچه بودی، هرچه بودم بیخبر رفتم که رفتم... شمعِ بزمِ دیگران شو، جامِ دستِ این و آن شو هرچه بودی، هرچه بودم بیخبر رفتم که رفتم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 شهریورماه سال 1392 14:28
دیروز از رو پله ی استخر سر خورد پام. الان همه انگشتای پام ناراحتن درنتیجه. تازه رگ پامم گرفت و کلی ملولم اصن. دیروز رفتیم سال سال. خعلی دوسش دارم. هرموقع خواستم بمیرم منو یادش بندارین حتمن حالم تا بیست سی درصد خوب میشه.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 شهریورماه سال 1392 13:31
دیگه محو شده برام اونروزا. اگه رفیقاتو نفرستی بیان خودنمایی کنن و اگه دس از سرم بردارید کامل منم فراموش میکنم. امروزم درحدِ یه فشارِ پس سانحه ای ناراحت شدم از دیدنِ اون یارو. همهء اونروزا رو فرستادم تو یه هالهء مبهمِ مه گرفته. فقط دارم فک میکنم که تو عمرم بهیچی و هیشکی انقد وفادار نبودم مثِ سگ.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 شهریورماه سال 1392 22:59
شاید برم یه جا دیگه بنویسم. این یارو ادمِ مزخرف رو مخمه. انقدی ام دمکرات نیستم که معتقد باشم اندازه من حقِ زندگی داره. تازه این یکی رو فهمیده م. لابد خیلی ادمایِ گهِ دیگه هستن که دلم نمیخواد اینجا باشن اما هستن.