نیاز دارم غر بزنمو گریه کنم پیش یه ادم معتمد. کاش بهار بود. بیچاره بهار. اونم همش باید به غرغرای اینواون گوش بده هی. حس نا امنی دارم. ازین تنهایی وحشتناک متنفرم :(

نظرات 2 + ارسال نظر
سیمین سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:04 ب.ظ

رو منم حساب کن. غرشنویم بد نیس :))

زنجانی هنوز؟

وای من جرات نمیکنم پیشِ تو غر بزنم :(
نه امروز برگشتم :)

سیمین چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:02 ب.ظ

چرا فائزه جرئت نمی کنی پیش من غر بزنی؟ :( عجب دوست داغونیَم که به هیچ دردی نمی خورم ...

دارم اون آهنگه رو گوش میدم که گذاشته بودی رو وبت و گفته بودی من دوس خواهم داشت :)

چون تو خودت خیلی ناراحتی دیگه نباس فاز منفی ام بدم بهت که
اخی :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد