یکی از غمنگیزترین اتفاقا اینه که نزدیکترین دوستت با پسری دوست شه که تو ازش متنفری.
و این گهترین اتفاق برا من افتاد این تابستون.
همین تابستون؟جیک نزدی چرا؟ :(
بابا در جریانی که...
حافظم بگا رفته سبا :(
و هی بخواد ازون جلوت حرف بزنه و هی بخوای توی صورتش بکوبی و بگی خفه شو :|
اما نتونی و یهو بترکی :(
حالا واسه من داستان اینه که من دوستم با پسری دوس شن اون یارو از نظر من عن و بی لیاقته :)))
:)) من فازم همگام با دوستنام پیش میره اگه یارو رو دوس داشته باشن از نظرِ منم گوگولیه معمولنبجز وختی که از یارو متنفر بوده باشم از قبلش :))
و این گهترین اتفاق برا من افتاد این تابستون.
همین تابستون؟
جیک نزدی چرا؟ :(
بابا در جریانی که...
حافظم بگا رفته سبا :(
و هی بخواد ازون جلوت حرف بزنه و هی بخوای توی صورتش بکوبی و بگی خفه شو :|
اما نتونی و یهو بترکی :(
حالا واسه من داستان اینه که من دوستم با پسری دوس شن اون یارو از نظر من عن و بی لیاقته :)))
:)) من فازم همگام با دوستنام پیش میره
اگه یارو رو دوس داشته باشن از نظرِ منم گوگولیه معمولن
بجز وختی که از یارو متنفر بوده باشم از قبلش :))