-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1392 00:40
دیگه همه چی بیمعنی شده. خوشحالی و ناراحتی و عشق و هرکوفت دیگه ای. یه بار دیگه جدیت همه چی برام فروریخته بیشترازقبل. ببشتر ادما بنظرم قلابی ان و فیلم بازی میکنن. فقط گذاشتم نفرت توم بمونه که بعضی چیزا یادم نره. شایدم بعد یمدت بیخیال شم. دیگه دارم زندگی میکنم بدون اینکه درد بکشه روحم. بدون اینکه حس کنم دارم تیکه پاره...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1392 00:20
تو دنیای مهربونی زندگی نمیکنم بقیه رو نمیدونم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 خردادماه سال 1392 00:40
چو لب نهم بر لبت لبم بدندان بگیر لبم بدندان بگیر بنوش خون مرا خشونت خوب و پذیرفتنی ای داره این شعر.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 خردادماه سال 1392 23:23
امشب یه طوری ام. یه بغض بدی ازونا که فقط سیگار فرو میدتش گیر کرده تو گلوم. انگار دلم نمیخواد چشمامو باز کنم. دلم میخواد تا ابد زیر باد کولر بمونم و منجمد شم. حتا نمیخوام به درس فک کنم. هرشبی که امتحان دارم قیافهء استادا و صداشون تو سرمه. خیلی وخته گریه مم نمیگیره. فقط دیشب وختی بعداز هزارمین بار ایمیله رو خوندم یه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 خردادماه سال 1392 17:39
بسه دیگه. منو مونالیزا قراره وانمود کنیم تو نیستی. انگار که تو مردی. و بعد خودمونم مشت مشت خاک بریریم رو خودمون تا دیگه نفسمون درنیادش.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 خردادماه سال 1392 21:06
میخواهم یک شبه قید همه چیز را بزنم. خلاص کنم خودم را از خانوادهء عصبی ای که امشب افتاده اند بجان هم. از خواهرم که مثل یک تکه گوشت افتاده یک گوشه و اصلن انگار نه انگار که تمام این بساط ها بخاطر اوست. قید دانشگاه را هم بزنم با تمام ادمهای بد یا خوبش. و قید عشق را. آه. تمام وجودم به درد میآید. چرا باید آنقدر آزار ببینم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1392 15:52
مامانمو هیچوخ ازم نگیر خدا. بذا تحقیر کنه. بذا مث بچگیام باشه اما هیچوخ نگیرش بابامم نگیر غر بزنه. بره رو مخم. خر و پف کنه. اما باشه. مث سگ دوسشون دارم. :(
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1392 01:34
ادمهای زیادی توی سرم دارند وول میخورند و باصدای بلند زر زر میکنند. باید خفه کنمشان. یا سرم را چنان بکوبم به دیوار که همه شان خورد شوند. تاب توضیح دادن ندارم که بخواهم بگویم چرا. فقط میتوانم فرار کنم. یا سرم را بیندازم جلوی سگ. هرشب به شب یک درامای احمقانه چندخانه آنطرفتر تکرار میشود. صدای داد و فریاد و التماس یک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1392 19:18
حتا دیگه رابطه م نمیخوام. باور نمیکنم انقد سرد شده م. اون پسر خیلی خوب و مهربون بود و من نتونستم. بله دلایل خودمم دارم اما همه چیز برمیگرده باینکه من سرد شده م. خیلی. و شاید حتا باید نگران باشم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1392 23:38
خدایا خوشت اومده نکنه؟ هر چن وخ یه بار میرسونیم بجاییکه افتاده باشم رو زمین و کسی یه لگد مفتم خرجم نکنه چه مرگته اخه.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1392 01:29
از یک نقطه ای ببعد زندگیم سیاه و سفید شد. و من مثل مرده ها خیره شدم به جلو. دیگر اهمیتی برایم نداشت شانه به شانهء چه کسی قدم بزنم یا خودم را گردن اویز چه کسی کنم. نقطه ای همین نزدیکها. وای که چقدر سرم پرازصداست. و تهوع دارد مرا از خودم فراری میدهد.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1392 20:54
دلم بدجوری هواشو کرده. هوا اون استادمو. شاهرخ. یه فازایی داش پیدا میکرد بام. که فرار کردیم منو مامانمو زدیم به چاک. حالا نمیدونم با چه رویی باس ببینمش. ازون زنش بیزارم. اگه خودشم منو ببخشه زنش هیچوخ نمیذاره دوباره اون جسم خموده ی غمگینو ببینم باز.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1392 00:15
باید وقتی رعد و برق میزنه خودمو پرت کنم تو بغل یکی تا نمیرم. کمبود بغل تو زندگیم یه کم زیادی عیانه. میترسم مرده باشم. میترسم شده باشم مث اون دختره که ازش میترسم. پشت چشمام هیچی نباشه. برق نزنه چشمام. اگه بمیرم خیلی ناراحت میشم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 01:49
بارون بدی زد یهو امروز. نمیگم بغضم گرفت یا چی اما وختش نبود. اینجا که جنگلای امازون نبودش. خیلی عصبانی شدم. تق تق قطره های درشت آب میخورد تو سرم و حس حماقتم فوران میکرد. این احساس نیاز بطرز وحشتناکی داره توم کشته میشه که یکی بیاد سفت بغلم کنه که نتونم جم بخورم. البته نمرده. اما دیگه نبودنش باعث نمیشه زار بزنم که گریه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 01:35
maintenant très très libre! :)
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 23:17
سرم را چسباندم به شیشه ی اتوبوس. بچه ی مزخرفی ونگ میزد. و آفتاب داشت مغز سرم را سوراخ می کرد. به ساعت نگاه نمیکردم دیگر خیلی وقت است به ساعت نگاه نمیکنم. از زود رسیدن سر کلاسها بیزارم. کلاسهای اول صبح خاصه. آنهم اول هفته. بخواهی وقتت را تقدیم یک استاد احمق کنی. دیگر قدمی برنمیدارم که به قدم بعدش فکر کنم. ارغوان میگوید...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 00:42
یکی مرا نجات بدهد ازین لذت بیمار گونه ای که از چیزهای قدیمی می برم.فیلم ها و اهنگ ها وعکس ها و تمام اینها چیز عجیبی در من ایجاد میکند. انگار میخواهم خودم را پرت کنم به عقب. همه چیز سیاه سفید باشد. و با صدای زنگ زده ام بزنم زیر اواز. "چه شود گر فکنی بر من مسکین نگهی تو مهی بر آسمانی و منم خار رهی". همه چیز...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1392 13:54
یک روز -که یاد ندارمش- با سر خوردم زمین. شاید اویخته بودم به گردن کسی که یکمرتبه ناپدید شد و من با سر خوردم زمین. چیز های مبهمی توی ذهنم هست ازان روزها. اما بهرحال سرم له شد. شاید اصلن مثل سوسک سرم را زیر پاش له کرد قبل اینکه برود. و من ماه ها تلو تلو میخوردم. سرم گیج میرفت و اشک میریخت از چشمهام پایین. نمیتوانستم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1392 21:59
یمدت این ریختی بگذره. هوای گذشته از سرم پریده.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1392 20:56
خب شاید زندگی اونقدرام بد نباشه. چیزیکه هس اینه که الان خیلی زیر فشار نیستم مثل قبل. تا حالم میاد یه کم بد شه با بچه ها ولو میشیم رو چمنای پارک لاله. انگار اونجا یه تیکه از ایران نیس. منو ندا میخوابیم رو به اسمون. از زیر درختا اسمونو دیدن اصن یه فاز دیگس. پانتومیم میزنیمو کلی میخندیم. بچه ها خیلی خوبن. ندا رو خیلی دوس...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1392 21:10
شاید مرده باشم. مدتهاست جریان خون توی رگهام را، و تپش قلبم را حس نمیکنم. انگار که همه اش یک روزمرگی مسخره و اجباری همراه با تنفر باشد. دستهام هیچ گرمایی ندارد. و لبهام، اگر آن رنگهای احمقانه و فریبنده را بخوردشان ندهم انگار بهیچ موجود زنده ای متصل نیستند. مثل این موشهای محکومی که توی قفس، توی یک چیز غلتک مانندی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1392 20:55
نمیفهمم چی شده م کی شده م.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 23:46
پارسال همین روزهای اردیبهشت بود که داشتم با یک ادم نفرت انگیز ترحم برانگیز با چه فضاحتی از کریمخان پیاده میامدم سمت ولیعصر. دستش را چنگ گرفتم. و غش غش خنده های عصبی کردم. و فرداش. آه. انگار که دارم دور خودم چرخ میخورم. امسال هم در چنین روزهایی در همان حوالی باز داشتم قدم های وحشیانه میزدم. انگار زندگیم یک نخی باشد که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 20:39
دارین ازارم میدین شماها. اوکی بر فرض که اصن من خوب نیستمو گند زدمو اینا. خیله خب. ولم کنین بذارین یه گوشه برم برا خودم مادری کنم. دیگه زیادی گناه دارم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 06:35
هنوزم توجیه نیستم اتفاقای اطرافمو. اما حداقلش اینه که میدونم وقتی یه ادمی ریده دیگه نباس بشینم پاش اشک بریزم. این حرفارو به کسی روم نمیشه بزنم اما تو وبلاگم که میتونم بگم. برا میلاد مرام خرج کردم. از اول قضیه که غزاله رو کشوندم بردم مرام گذاشتم تا وسطش که هربار میلاد ناراحت بود من گوش میکردمو همراش غصه میخوردم تا اخرش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1392 21:22
خدایا امشب هیچ بغلی برا من جا نداره اگه قول بدی امشب محکم بغلم کنی منم امشب باورت میکنم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 14:17
خیلی وخ بود اونطور بی هدف قدم نزده بودم. خیابون ایتالیا عالیه. انگار نه انگار این ورش انقلابه و اونورش ولیعصر کثیف.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 17:54
دیروز حرف ارغوان جلو اون آدم منو خورد کرد واقعن. از تصویر باکتری طوری که ازم ساختن بدم اومد. به غرورم که خیلی وخ بود پیداش نبود برخورد. باورم نمیشه امروز درس خوندم. آره. من از خیلی وخ پیشا فتیش متن خوندن داشتم.این چن وخته هیچکاری نمیکردم. اما الان دوباره وقتی میخونم حس خوب و راضی کننده ای دارم. از همکلاسیام خیلی خوشم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 01:04
امروز باهام تاحدودی خوب رفتار شد ازین رفتارای خوب مبهم که ادمو خوشحال میکنه. اما من خیلی بهم برخورده. انقدی که یهو دارم منفجر میشم. همش عصبیم. هی قاطی میکنمو اینا همش دلیل داره.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 14:35
حیف که پسره ارزششو نداره خون خودمو کثیف کنم. وگرنه میرفتم وسط دانشکده شلوارشو که همیشه داره از پاش میفته میکشیدم پایین و انقد میزدمش که صدای سگ بده. اما اوکیه. همچنانم امیدوارم به عدالت. می دونم بلایی سرش میاد بدترازون رفتار شهرستانی طوری که با من کرد. اونوخ اون آیدل بچه مثبت بودنش برا همه میشکنه. و من امیدوار میشم که...