-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 21:03
هیچی نمیخوام بهم بدین. امیدو فقط ازم بگیرین. نذارین ذره ذره بمیرم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 16:01
these wounds won seem to heal this pain is jus too real theres jus too much that time cannot erase :(
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 15:19
با تو دیشب تا کجا رفتم... :(
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 03:29
استادایی هستن که تکلیفشون مشخصه. دربهترین حالت برگهء امتحانیتو میدن گوسفنداشون بخورن. اینا زود نمره رو میزنن و تو میدونی که جز اسمت هیچیو نگا نمیکنن و باخیال راحت تو برگه به مادرشون فحش میدی. یسریاشون اما نه تنها صحیح نمیکنن و نگاهم نمیکنن و هیچ گهی ام نمیخورن، از قضا کون گشادی ام دارن و انقد نمره رو نمیزنن که تو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 13:34
یکی از بچه هاییکه میرفتم بهشون درس میدادم قبول شده المپیاد. خیلی خوشحال شدم براش. زنگ زد فازو بپرسه. یاد خودم افتادم اونموقع که الهه -معلم المپیادمون- بم زنگ زد و هنو خودم نمیدونستم که قبول شده م. نمیدونستم قراره زندگیم چجوری بشه. لول! :)) باورم نمیشد اونجوری باشه اونجا. خیلی زیادی تخمی بود. همه روزام تاریک بود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 21:40
اگه یه دختر داد زد یکی بغلم کنه. اگه یه دختر روزها داد زد که یکی بغلم کنه یکی اینکارو براش بکنه حتا اگه هیچ حسی بش نداره. چون بعدش اون دختر یچیزی توش میمیره و فقط بدرد این میخوره که چهارشنبه سوری آتیشش بزنن.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 20:36
ریدیم دادیم دست روحانی میگیم درستش کن!! :))
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 16:42
جلیل شهناز یکی از قدیمیترینها و بهترینها بود :(
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 خردادماه سال 1392 20:49
یه بیحوصلهء بی اعصاب.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 خردادماه سال 1392 20:41
یه دفتری بود که عید خریده بودمش. ازینا که برا چریتی بود. خیلی خوب بود. اونوختا حس میکردم اگه یه کم بشه با اوضا سر کرد همه چی اوکیه و من دوباره میتونم خوب شم. هرچی میخواسم بهش بگم مینوشتم تو اون. عین این بچه کوچولوها. فک کردم با خودم که تا تولدش انقدی حرف دارم که دفتره پر شه و بدمش بهش شاید یه کم وض بهتر شد. هه. اما...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 خردادماه سال 1392 14:58
ازینکه یه غریبه پاشه هرآخر هفته که خواهرم میاد بیاد خونمون عصبی میشم. معذب و افسرده میشم. انگار من هیچ حقی ندارم. هیچکاری نمیتونم بکنم. دلم میخواد بزنم بیرون و دیگه برنگردم. مامانمم دیوونه میشه. شوخیای بدی میکنه. حالم بهم میخوره ازهمه چی انگار من هیچی نیسم. یه وختا خیال میکنی دیگه رسیدی به یه بن بست محتوم. نمیتونی حتا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 خردادماه سال 1392 00:36
من نه میخوام دخترونه باشم نه کسیو دوس دارم نه میخوام که داشته باشم. بسه دیگه. هرکی رد شد گایید مارو.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1392 17:51
فاک. اینهمه آدم. اینهمه مرد. یه مرد نیس بتونه بمن ارامش بده.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1392 00:23
نمیدونم چه مرگمه که اینطوری داره گریم میاد. من یه دلقک غمنگیزم. نمیدونم . واقعن نمیدونم چرا دارم گریه میکنم. یاد همه اتفاقایی که افتاد. یاد همه چیزاییکه از من اینو ساخته داره آزارم میده. حق با اونه. گذشتهء جالبی ندارم. خدایا. یکی جلو اشکامو بگیره.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 22:45
j'ai besoin de lui.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 خردادماه سال 1392 00:12
اما حرفاش الان داره مغزمو میگاد. میکوبه تو سرم. -دنگ.دنگ. -تو یه احمق عقده ایی. -دنگ. -البته شاید بهتر باشه بگیم حماقت کرده. -دنگ. - اما حیف که گذشتهء بدی داری -دنگ. -فک کردی ملکهء زیبایی ای؟ -نه. بغض -دنگ دنگ دنگ. من نمیخوام یه بچهء لوس و ننر باشم که همیشه گریه میکنه و آب دماغش کش میاد. از بچگی متنفر بودم. اما سرم....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 21:38
فک کنم عقدهء مادر بودنم داشته باشم. ببعضی پسرا حس مادرونه دارم. دوسشون دارم بمعنی واقعی کلمه اما فقط همین. نه به این معنی که گرایش دارم. فقط خیلی خیلی دوسشون دارم. مرتضا رو همینجوری دوس دارم. خیلی خیلی دوسش دارم که حتا خودشم نمیدونه که چقد ناراحتیش داغونم میکنه اما دوسش دارم. یادم نیس ولی باید یکی دونفر دیگه م باشن که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 08:56
گاهی آدم انقد که روحش درد میکنه و نمیتونه تحمل کنه برا خودش درد جسمی ایجاد میکنه. چنتا فایده داره. یکی اینکه درد روحی یادت میره یه کمی. و اینکه دلت بحال خودت میسوزه و ممکنه بعدش یه کم بهتر شی. فقط نباید کسی بفهمه. هیچکس. چون اونطوری یه ابله ضعیف بنظر میای که برگشتی بعادتای دورهء دبیرستانت. و اینکه من تقریبن همه چیو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 03:56
یه جا خیلی شرمنده شدم. وقتیکه اون بود همیشه سر عکس پروفایل فیسبوکم دعوا بود که هرعکسی بنظرش نامناسب میومد و باید عذرخواهی میکردمو یه هفته دی اکتیویت میکردم تا فازش بره. چون بنظرش همشون جلف بودن و من نمیتونستم قانعش کنم. اما این اخیرن یکی دیگه بود که ازقضا مذهبی بود خیلی. و یه فاز کوتاه مدت باهم داشتیم. یه عکس گذاشتم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 03:48
حال خوبمم عجیب غریبه.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 خردادماه سال 1392 02:06
امشب هزار بار نوشتم و پاک کردم. فقط بدونین که خوب نیستم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 خردادماه سال 1392 01:04
زخم. زخم. زخم. آنقدر زخم زدم بخودم که ذره ذره مردم. اول سرد شدم و بعد مردم. درست پشت فرمان ماشین من بودم که مرده بودم و پام همانطور مانده بود روی گاز و اشکهام گرمتر از صورتم بود. و مادر نگرانم که نمیداند. اما حس مادرانه اش بهمش میریزد. مدام میپرسد بچی فکر میکنم. که خوبم یا نه. من خوبم. فقط دلم میخواست خانه ام وسط کوه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 خردادماه سال 1392 23:46
حس قاتلی رو دارم که خیلی خونسرد اومده خونه و داره برا خودش سوسیس پنیری سرخ میکنه و حتا دستاشو نمیشوره. حس میکنم باید برم انقد تو کلیسا بسط بشینم که تطهیر شم. باید آب جوش بریزن روم تا تمام من بسوزه و دوباره از نو بدنیا بیام. یه همچین چیزی از تو داره منو میخوره.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1392 05:55
دیگه ادمی نیستم که ببخشم. بخودم فک میکنم و سر هیچ ادمی دیگه خودمو نمیگام. متاسفانه خیلی احساساتیم اما خب دارم یه کم منطقیم میشم. با ادماییکه اونجور ازارم دادن کمترین کاری که میتونم بکنم اینه که دوسشون نداشته باشم و نبخشمشون. چیزی یادم نمیاد از قبل. درینحد که نباید کسیو ببخشمو باید دلم برای خود بیچاره م بسوزه. دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 خردادماه سال 1392 20:40
من ادم خوبی نیستم اما این هیالوی عوضی ایم که بخواد کسی رو عمدن بازی بده نیستم. شدیدن ناراحتم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 22:59
عصبی و ناراحتم شاید اگه یه جای امن پیدا کنم یه گریهء حسابی کنم. انقد قاطیم که امروز بی توجه ترین ادم زبون اومد و این نشونهء خوبی نبود دلم میخواد از یه جای بلند پرت شم و چندساعتی درحال پرت شدن باشمو فک کنم. البته بدونم که بعدش قرار نیس مث سگ سقط شم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 خردادماه سال 1392 22:00
هه. فاامیلای پدرسگمون بام مث پرتی خلقت رفتار میکنن چون پزشکی نمیخونم مث اون یکی.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 خردادماه سال 1392 15:20
نصرالله منشی بخودش میبالیده حتمن با این شاهکاری که زده :-|
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 خردادماه سال 1392 00:03
بدرک. من دیگه هیچچی یادم نمیاد.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1392 19:27
ادما بدون اینکه بخوان و بدونن دارن میرن رو مخم بنظرم قلابی میان و عصبیم میکنن. یکی وختی هیچ مشکلی نداره من نمیفهمم چرا باس ناراحت باشه. صرفن چون ناراحت بودن شیکتره.