یکی مرا نجات بدهد ازین لذت بیمار گونه ای که از چیزهای قدیمی می برم.فیلم ها و اهنگ ها وعکس ها و تمام اینها چیز عجیبی در من ایجاد میکند. انگار میخواهم خودم را پرت کنم به عقب. همه چیز سیاه سفید باشد. و با صدای زنگ زده ام بزنم زیر اواز. "چه شود گر فکنی بر من مسکین نگهی تو مهی بر آسمانی و منم خار رهی". همه چیز خیلی فرق خواهد کرد. کاش یک تنه جلوی زمان بی رحم را می گرفتم. من نیاز داشتم که توی آن دوره باشم و بمانم.
ینی قشنگ می فهمم چی میگیا!
تو نفهمی کی بفهمه :-*