-
-
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1391 01:28
بارون واقعن ناراحتم میکنه. بارون وقتی کسی رو نداری که بهش بگی واو ببین جه بارونِ خوبی، هیچ معنی ای نداره. اصن گندترین چیزِ ممکنه. شبایی که با صدای بارون باید بخوابم واقعن حالم بد میشه. بارون دوس ندارم. انگار یکی داره بهم میخنده که انقد تنهایی داره میخوردم. انگار که .. من بارون دوس ندارم. مجبورم نیستم دوس داشته باشم....
-
-
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1391 00:27
من عقلمو از دس دادم. اره.تقصیر کسی ام نیس. امروز نویدو دیدم. با اون کلاه احمدشاهمسعودش. این بشر همیشه باید فرق کنه. باورم نمیشه از کنارش به این راحتی گذشتم. البته خب دلیل داشتم. اره. اون نمیتونست بغلم کنه. یعنی هنوزم نمیتونه. فقط بلده مث سگ روزی دوپاکت سیگارو تموم کنه. شاید اگه هنوز خودم بودم باز دوس میداشتمش مث قبل....
-
تنهایی پر هیاهوی من و ابرکم
شنبه 7 بهمنماه سال 1391 02:34
یک شب خودم را میبینم که از اسمان بالا میروم. ابرک خودم را پیدا میکنم ودر اغوشش میگیرم. هرکسی در اسمان ابرکی دارد. ابرک من زیاد می بارد. وقت و بی وقت. بغلش میگیرم و میگویم گریه نکن ابرکم. ابرک خوبم. گریه نکن. اسمان عاطفه ندارد.
-
-
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 21:30
نمیدونم این اشکا از کجا میاد من که دیگه جونی برام نمونده که . چرا بس نمیکنه . اه. گه.
-
217-
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1391 22:20
ادما پشتِ فرمون یه درصدِ زیادی خودشونن. ادمایی که خیابونو بند میارن تا نیم متر بتونن برن جلو تر و ازین و اون بزنن جلو همونایی ان که به حقِ خودشون راضی نیستن. این پیاده هایی که مثِ گوسفند می پرن جلوت و تو قانونِ مملکتم بهرحال اگه بزنم بهشون و مغز پر از تاپاله شونو منفجر کنم مقصرم. حتا اگه از اسمون اومده باشن پریده باشن...
-
216-
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 23:38
من چه جور موجودی ام. به زور خودمو واردِ یه قضیه ای میکنم که بعد فرار کردن ازش بهم هیجان وارد کنه. اره دقیقن یکی از دردام همینه . یکی دیگه از دردام نمیدونم چیه. اما بدجوری درد داره. دردِ دیگه م اینه که دیگه اختیارِ دهنمو ندارم و وقت و بی وقت حرفایی از دهنم می پره که نباید. اون سری جلو همکلاسیم سوتی دادم و اصلن ازین...
-
215-
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 16:10
بچه های خوبی ان. اوایل به پولش فک میکردم. تابستون که میخواستم کار کنم. اما الان واقعن فکرِ پولش نیستم. به همینکه سرم گرم میشه و حالم بهتر, قانعم فعلن. فضای ارومی داره. به ادم گیر نمیدن. ادمای مریضی نیستن و جوِ خوبیه. شاید مدرسه خودم پولم بهم میدادن. اما قسم میخورم نمیتونستم تو اون هوا نفس بکشم. دلم نمیخواد جای این بچه...
-
214-
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 12:41
من ادمِ پیروزی نیستم در کل اما دیروز روزِ خوبی بود و من کلی خوب برومدم از پسِ کارام. درس خوب دادم. حسِ خوبی داد بم جدن. اجرای خوبی ام داشتم. خرابکاری نکردم. با اینکه خیلی خرکاری نکرده بودم سرِ تمرین. تمرینِ قبلِ اجرارم گند زدیم و دستمم درد میکرد. اما خوب شد. سوتی نمیگم ندادم. اما سوتیِ جمع و جوری بود. راستش خوبیِ...
-
-
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 01:15
ادمایی که تو همه جمعی میان و خودشونو خوب و اوکی و عادی و راحت جلوه میدن. بعد میرن ازین دانشگاه به اون یکی دانشگاه برات جو درست میکنن که با فلانی قضیه داری. ادم کاش یه کاری بکنه که دلش نسوزه. یا اونا کاش بمیرن.
-
-
شنبه 30 دیماه سال 1391 22:29
هیجانِ زندگیم ته کشیده. طوری که با فروت نینجا بازی کردن ضربانِ قلبم میره بالا. و دیگه ازون حسایِ نابی که هراز گاهی به ادمای خاصی پیدا میکردم خبری نیست.
-
-
شنبه 30 دیماه سال 1391 02:10
من میخوام خودمو بکشم. میخوام قبحِ این مسأله رو برای خودم ازبین ببرم. اما فردا نمیشه. نه فردا یه ادمایی هستن که من نمیخوام ناراحتشون کنم. پسفرداشم امتحان دارم و اگه زنده بمونم من می مونم و یه درسِ تخمی که باید بهرحال بگذرونمش. همینطور دو شنبه. و سه شنبه یه اجرای مهم دارم که نباید گند بزنم و از دستش بدم. اما بعدش. شاید...
-
-
جمعه 29 دیماه سال 1391 20:07
خدایا منو ازین جهنم بیار بیرون. نمیخوام دیگه هیچی بشنوم. از همه میترسم. منو بنداز اصن تو یه سگدونی کوفتی. من با سگا راحتتر کتار میام. اما اینجا نه. خواهش میکنم اینجا دیگه نه.
-
-
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 21:14
یه روزِ نه چندان دوری جا اینکه شبا عرعر کنم و همه رو عاصی ، بتونم بخونم براش mon amour, mon ami, et je sais tres bien pour quoi. و با خیالِ راحت بخوابم و بدونم فردا هستش و همه چی خوبه و اصن دنیا به یه ورمونه و به درک که همه چی. - این ادم همه چیزِ منه.
-
-
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 00:08
شاید اونقدم بد نباشه. مردنو میگم. من اخیرن دارم هرشب تجربه ش میکنم. تمام جونم قطره قطره از چشمام میاد پایین.
-
213-
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 20:14
فیسبوک هیچ چیزِ جدیدی برام نداره. لاس زدن یه مشت ادم با یه مشت آدمِ دیگه س و ادماییکه یه زمان محوریت داشتن برام و الان به هیچ جای هم نیستیم و کلن هیچ هیجانی بهم وارد نمیکنه. تنها بخشی که در صددِ از کار انداختنِ لحظه ایِ قلبم برمیاد، اینه که برم والش و ببینم این ئه ریلیشنشیپ زده یا نه. دردناکه. مخصوصن که تا کمترازدوماه...
-
212-
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 19:56
وقتی مامان بابات بالقوه براشون فرقی نداشته که فرزند دومشون دختر باشه یا پسر، اما بالفعل نیاز به یه پسر داشته ن و تو دختر از آب درومده باشی، ازت همون انتظاراتی میره که از پسرِ نداشته شون. باید بشی وردستِ بابات. باید اگه بابات ماشینو نبرده باشه بری دنبالِ خواهرِ بزرگترت چون غیرتت اجازه نمیده شب تو این طرشتِ کوفتی خواهرت...
-
-
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 15:07
که من چشمانم را بسته بود او.
-
-
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 14:12
نیازی به مردن نیست تا فراموش بشی من همین الانم مرده م.
-
-
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 17:10
نمیدونم. به اینجاهاش فک نکرده بودم. که من و ادماام یه روز به یه پینت بالِ ناجوانمردانه کشونده میشیم. من با این چشمای ضعیفم یه ورم و بقیه اون یکی ور. و میرینیم به هم دیگه. ریدنای رنگی رنگی. که به کسی برنخورده باشه. نمیگم دانشگاهو دوس دارم. اما حداقل اونجا ادمایی ان که من باهاشون واردِ یه جنگِ ناخواسته نشده م فعلن. شاید...
-
-
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 01:32
شایدم من زیادی خر و بی حوصله و مزخرف شدم. اما دونه دونه این ادمای دورم دارن اصابمو میگان. مشتاقم بدونم فردا نوبت کیه.
-
211-
یکشنبه 24 دیماه سال 1391 22:46
نمیدونم که بعدِ اون ادم ایا میتونم حداقل به این زودی باز چنین حسی رو داشته باشم به کسی. تنها چیزی که میدونم اینه که نیاز دارم این حسو داشته باشم. نیاز به بودن با اون ادمِ مربوط هم ندارم درعینِ حال. چیزی که مهمه اینه که یکی رو پیدا کنم که بتونم حسی بهش داشته باشم و بدونم قصد داره تنها بمونه که بتونم به داشتنِ این حسم و...
-
-
یکشنبه 24 دیماه سال 1391 12:59
از هرکی بتونم فرار میکنم ازین ببعد. فیسبوک یه احمقه. وقتی میخوای دی اکتیو کنی هی میگه این ویل میس یو. اون ویل میس یو. حتا اوندفه عکس پارسا رو نشون داد و گفت اینم ویل میس یو. توجیه نیس که ما ها به یه ورِ همم نیستیم. و من میخوام کمتر ببینمشون اونایی رو که منو یه عنصرِ پایدار فرض میکنن که همیشه هستم و هرجوری بخوان میتونن...
-
-
یکشنبه 24 دیماه سال 1391 01:05
خدا کنه اون چشما کار خودشونو نکنن. اصلن تو وضعیتی نیستم که بتونم چنین فشاری رو تحمل کنم. خدا خودش بهم رحم کنه. تحمل اون نگاهارو ندارم. نه دیگه. ایندفعه دیگه نه.
-
-
شنبه 23 دیماه سال 1391 01:43
هرکی دهنشو وامیکنه یه گهی میریزه بیرون . از فرشیدورد متنفرم. یه حرومزادس که خیال کرده درای حکمت به روش گشوده شدن. خب ادم حالش بد میشه. یه مشت گه که خیال میکنن با زر زدن و فحش دادن به بقیه یه انی میشن. انگار مغزم پراز گهه امشب.
-
-
پنجشنبه 21 دیماه سال 1391 22:36
از تعطیلی بدم میاد. زشت و بی ریخت شدم. فکرِ اینکه فردا و پسفردا باس بخزم یه گوشه و وانمود به درس خوندن کنم عذابم میده. کسی گریه ی یه سگو نه می فهمه نه می بینه. سگ با شرافت گریه میکنه. من حتا سگم نیستم.
-
-
چهارشنبه 20 دیماه سال 1391 20:57
اوربیتِ نعناعی. مزه ی لبای کسی که دوسش داری. کسی که دوسِت داشت.
-
210-
چهارشنبه 20 دیماه سال 1391 02:19
من خیلی خواستم حرف بزنم اما متاسفانه وقتی به حجمِ وسیعِ حرفایی که تو سرم برا زدن دارم فک میکنم بیخیالِ زدنش میشم و راهمو میکشم و میرم. این باعث میشه فک کنن حرفی ندارم. و من که از یه جایی ببعد نسبت به خودم احساسِ مسئولیتِ احمقانه ای میکنم. یه شیش ساعت دیگه امتحان منوچهری دارم. کلی کلماتِ مسخره دارن تو سرم وول می خورن....
-
-
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 19:36
من هیچوخ ادمایی که یه زمان براشون پر پر میزدمو انکار نمیکنم. دوسَم ندارم اینکار در موردم صورت بگیره. من هنوز اون پارسا ی تابستونو دوس دارم. من هنوز قلبم یه جوریش میشه یادش میفتم. نیمی از وجودمو جا گذاشتم تو تابستون. مثلِ اینکه خوشی به ادم زار زده باشه، بعضی ادما نباید ارزوی خوشی رو داشته باشن .
-
209-
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 16:52
یه ادمی هس که چشمای خیلی خوبی داره. و من به چشمایِ ادما دقت میکنم. تو چشماش شوقِ عجیبی داره که تو آدم نفوذ میکنه و احساس میکنی خون تو رگات جریان پیدا میکنه. یه جور شوقِ آمیخته با تمسخر. که دنیا رو انگار با یه آرامشِ خاصی گرفته باشه به یه ورش. نگاهای این ادم حالمو واقعن خوب میکنه. اعتراف میکنم دنبالِ بهونه می گردم با...
-
-
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 22:50
گورِ پدرِ چیزایی که واسه ادم نیستن. چیزایی که از اول واسه ادم نبوده ن. همیشه برا یه سگ استخونی برا لیسیدن هس. حالا چه فرقی میکنه استخونِ کرکس باشه یا نباشه.