-
۱۰۲-
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1390 21:41
میدونی میر٬ هنوزم یادتم. اما درین حد که وقتی اون کامنت لعنتی امیدوار کننده تو میبینم دیگه به گا نمیرم.
-
۱۰۱-
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1390 20:14
عینک جزء جدائی ناپذیر زندگیمه. و این موضوع افسرده م نمیکنه:)
-
۱۰۰-
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 23:17
امشب من یه بازنده ی لعنتی ام. یه بازنده ی خیلی خیلی لعنتی.
-
۹۹/۵-
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 06:02
کلن امروز بمب انرژی ام. ازون روزاس که سالی یه بارم اتفاق نمی افته ها. همین که همه خوابیدن نشستم مثل خر درس خوندم که به خودم بگم منم آره. میدونی. یه جورائی حس بدی بم دس میده وقتی میبینم از پارسال تاحالا اوضام چقد بیریخت شده. ازینکه تابستون امسالم بلایی که پارسال سرم اومد سرم بیاد مثل چی وحشت دارم. هیچ دوس ندارم یه احمق...
-
۹۹-
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 03:04
[خب الاغ٬ من دوست معمولی دارم. نمیخام. اصن گه خوردم. واس چی جفتک میندازی؟] ح- امروز اومدی که فقط بشنوی؟ [دِ خب چی کا کنم؟ به چه زبونی بگم توی خر هیچ عیبی نداری. اصن میدونی. تو خوبی. من انم. آقا. تحملتو ندارم. اصن از همین اول کار. آره. از همین اولِ اولش.] ح- واسه چی خوشم اومد؟ خب واسه اینکه شادی میگفت فحش زیاد میدی....
-
۹۸-
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 22:42
عل- من کلن شانس ندارم. نیلو سه چار سال بود دوس پسر نداشت. همینکه من رفتم باش، سه نفر همزمان عاشقش شدن. مِلی، با من که دوس شد فوری یکی دیگه رو پیدا کرد. آتوسا!!! تو عمرش دوس پسر نداشت! همینکه من عاشقش شدم این پسره اومد قاپیدش. غزال م همینطور. حالا این مریمم که تو گفتی، همینکه من بش اس ام اس دادم با عماد آشتی کرد. -...
-
۹۷-
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 22:21
-ماماااااان! میشه منو دیوث بار نیاری لطفن؟؟؟؟؟؟!
-
96-
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 18:07
از تفریحای دیگه ی زندگیم اینه که برم پارک دانشجو. یه سری ستون سیمانی بی خاصیت به این شکل ا ا ا ا بغل همه. خیلی خوشحال از بینشون رد شم و بخندم و به این فک کنم که اگه یکی نگام کنه چه حسی بش دس میده.
-
۹۵-
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 03:45
به راستی من چه جونوری ام!!
-
۹۴-
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1390 23:16
- دارم میگم من اینطوری نمیتونم. خسته شدم انقد به گا رفتم. کلن ترجیح میدم برم همون گهی رو بخورم که قبلن میخوردم:|
-
۹۳-
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1390 21:16
یه همسایه پائینی داریم، که یه مشت آدمای رو مخ و افسرده ان. ینی ازینا که همه ی خونه تا ظهر خوابن و صدا از سگ در بیاد ازینا در نمیاد! و تازه به هرنوع صدایی ام واکنش نشون میدن:| حالا شانسیکه اسنثنائا آوردیم اینه که تو تعطیلیا میرن شهرستان. وقتائیکه میرن، به طرز جنون آمیزی پاهامو میکوبم زمین. و این از تفریحای زندگیمه.
-
۹۲-
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1390 17:30
- اینکه من میخوام بفهمی بیش از یه حدی نمیتونم به گا برم توقع زیادیه ؟:|
-
۹۱-
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1390 13:17
- یه پسرایی تو زندگیم هستن که عاشقشون نیستم. اما اگه خبر ازدواجشونو بشنوم افسرده میشم :دی
-
۹۰-
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 21:18
ماه تولدم با همه ی کسایی که ازشون بدم میاد یکیه :| چه زندگی ایه آخه..
-
۸۹-
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 13:38
- اصن نمیخوام بگم تقصیر توئه. میدونی٬ مسئله اینه که یه روح داریم. که یکی قبلن ناخنشو کشیده روش. به صورت متمادی و ناجوانمردانه. بطوریکه این روحه کاملن به گا رفته بوده. حالا نوبت تو که شده٬ دستتم بش بخوره نابود میشه. اما این به این معنی نیس که مشکل از دس زدن توئه. اینو میخوام بگم.
-
۸۸-
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1390 22:47
کلن تیریپ بعضی آدما اینطوریه٬ که زیاد تو حالت امیدواری نگهت نمیدارن. نمیدونم از ۱۰ تا آدم چنتاشون ممکنه اینطوری باشن. اما از هر ده تا آدمی که میان تو زندگی من یازده تاشون اینطوری ان.
-
۸۷-
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1390 17:38
- مرسی. ولی من ترجیح میدم ساعت ها با لاک پشتم حرف بزنم. به دستای بی ریختش نگا کنم و به خنگیش بخندم. تا اینکه خودمو با حرف زدن با تو به فاک بدم. میفهمی که ؟
-
۸۶-
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1390 01:26
خدای لعنتی٬میخواست بدبختی را تعریف کند. من را بالا گرفت. و بعد شیطان به بدبختی ام خندید. آنقدر بلند که همه جا لرزید. و من از دست خدا افتادم. و شدم این بدبختی که از درد به خود میپیچید و خدا را بد و بیراه میگفت و میگوید. و میگویم.
-
۸۵-
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1390 17:39
گویند باری بنده ای فریاد برآورد: " مستم و دانم که هستم من ای همه هستی ز تو آیا تو هم هستی ؟" پاسخ آمد: خیر.
-
۸۴-
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1390 16:21
وقتی قراره یکیو پیدا کنی دنیا کش میاد. بزرگ میشه. وقتی نمیخوای تا آخر عمرت کسیو ببینی انقدر این بی صاحاب کوچیک میشه که انگار همه تو حلق همدیگه زندگی میکنن. کلن باید رید به این دنیا !
-
۸۳-
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1390 15:51
-اوم. قضیه اینه که منِ بیشعور اگه پارسال اندکی به خودم زحمت میدادم و ** شعرای اون استادای عقده ای رو حفظ میکردم و روشون بالا می آوردم دلیلی نداشت امسال دنبال این سیبیلوهای لعنتی راه بیافتم و اصن یه هفته نرم که ابروهام در بیاد و بشم همون اسکلی که اونا میخوان. که بعد یه سال تموم سگ دو بزنم و بزنم تو سر خودم که باز برسم...
-
۸۲-
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1390 00:34
...و قسم بدان روز که جنتی خدای را بیافرید و شیر همی داد ... .
-
۸۱-
شنبه 20 اسفندماه سال 1390 18:00
و رای گفت برهمن را شنودم مثال آن سیم که ربع پرده بم خواستی شدن. و از جا بشدی. کنون بگوید مثال آن که خود را بدان راه بزدی و چنان نمودی که گویا در سراسر گیتی چون اویی نمیتوانست یافتن.:|
-
۸۰-
شنبه 20 اسفندماه سال 1390 14:09
دیروز: -دیر از خواب پاشدم.- مامان- تو این خونه هیچ کس هیچ کسو نمیبینه.(که یعنی من) :| امروز: { ساعت ۱۳:۳۰}: - مامان؟ مامان- الو؟ شما؟ - مامان :| مامان - آها. تویی؟ شمارتو ندارم نمیدونم چرا. - اها :|. الان کجایی؟ مامان- خونه مامان بزرگ. -و حالا یک پرسش. دقیقن باید امروز ناهار چیکار کنم؟ مامان- اااا . یادم به تو...
-
۷۹-
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 23:00
هی س ! بیا این دوس داشتنو کادو کنیم بدیم سگ ببره. بعد بریم دنبال کار خودمون. دوستای معمولی باشیم .
-
۷۸-
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 20:34
ماهی بدبخت وقتی داشته تو آب واسه خودش حال میکرده فکرشم نمیکرده بگیرنش کنسرو شه که مامان من بذارتش رو گاز بجوشه بعد بترکه بپاشه به در و دیوار.
-
۷۷-
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 19:56
"- بطرزی وصف ناشدنی زجر میکشم این روز ها. به طوریکه نمیدانم مقصر کیست. به چه کسی باید این ناخوشی ها را ابراز کرد. و انگار اصلن ابراز شدنی نیست یا من یارای آنرا ندارم که ازین درد ناگفتنی با کسی حرفی بمیان آورم. چرا که همه فکر میکنند این روز ها از عشق اشباع شده ام و زندگی شادی را میسپرم. حال آنکه هرگز چنین نیست. من...
-
۷۶-
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 19:04
- یه قولی بده. نِوِر فاک می٬ ایف پاسیبل :|
-
۷۵-
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 12:45
مامانه گیر میده کل خونه رو بریزه بهم دوباره تمیز کنه. بعد کلافه میشه. هرکی از بغلش رد میشه یه فحشی نثارش میکنه :|
-
۷۴-
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 01:06
میدونم که این منتهای بی شعوریه. اما کلن اینکه سیمین دانشور مرد به یه ورمم نیس. نمیدونم چرا انقدر افسردم میکرد.