این هفته یه سره بدبختی بودم و استرس. کاشکی زودتر تموم شه و عید شه و دیگه خبری از بدبختی نباشه. کلی کار پیچونده شده و انجام گنشده دارم باضافه اینکه یه گهی ام پریروز زدم و ماشین بابای بیچارمو بردم دانشگا. برگشتنی دیدم نیستش. چیپس و ماست خریده بودم تاکرج بخورم حوصلم سرنره :|

اول یه شیش باری اون خیابونو بالا پایین کردم بک کردم دزدیدنش. بعد یهو دیدم بعله. زیر تابلوی حمل باجرثقیل پارکش کردم :(

اولین کاری که بذهنم رسید این بود که به مرتضا زنگ بزنم. بعد سه تایی با فاطمه نشستیم چیپس و ماست خوردیم بعد من به پدرگرامی زنگ زدم :(

نمیدونم مگه با هواپیما ماشینو بردن که دیویستو پنجاه تومن بابای بدبخت منو بخاطر داشتن یه دختر گیج جریمه کردن 

:||||

یه جوری تو مترو داد میزنن و چیزای مختلف میفروشن انگاری خیلی واضحه که چون ما پول نداریم همش با تاکسی بریم بیایم مجبوریم صداشونو گوش بدیم. سرسام آوره.

سپیده بم میگه جوجه جان. ارغوان میگه پیشو. فاطمه میگه ماهی.

حالا میفهمم چرا بعضی وختا توم غوغاس. گربه هه جوجه هه رو میگیره جوجه هه میزنه تو سر ماهیه ماهیه گربه هه رو نفرین میکنه و اینا همشون منم.

پسره که براش از جون مایه گذاشته بودم ولم کرد. خونمونم عوض شده و راهم تا دانشگا سه برابر شده. و هزارتا مشکل ریزو درشت دیگه. ولی حالم خوبه. دارم درد بزرگ شدنو حس میکنم انگاری.

نمیخوام چش بزنم. ولی ترکیب بچه های دوره و دبیرستان و دانشگا چیز جالبی از آب درومده. میشد مث سگ پاچه همو بگیریمو سلام همو علیک نگیم. ولی الان کلی باهم خوبیمو خداروشکر واقعن. 

مطمءن نیستم. شاید بخواهم الباقی زندگی را چشم بسته بدوم.

alors ,

moi à vente


c'est peut-être pas mal. je ne veux plus être une gamine avec des sentiments. je ne veux que moi

یه چن وخته خیلی حالم خوشه. چند سالی بوده که انقد خوش نبوده م. هیچ چیز ازاردهنده ای تو سرم نیس. خدا کنه یه کم طول بکشه این وض. داره خوشم میاد تازه. :)

امشب بعد مدتها دارم بدون عروسک میخوابم. ینی اونا الان دارن چیکار میکنن ؟

سلطان مسعود یه دیوث واقعیه. به بدترین شکل ممکن علی قریبو میکشه :-(


و دستهای من آن جاده های بی برگشت 

و دستهای تو آن آسمان در هم رشت

و دستهای تو باران بجاده میگیرند

و دستهای مرا بی اراده میگیرند...


رفقا این گروه نوژان نو عالی ان درنوع خودشون. حالا شما از من نشنوین. :)

اقای میم که هست من غصه نمیخورم. 

وات د فاک.

وختی خوبی همه باهم هستن

وختی ناراحتی همه باهم فرار میکنن

همآهنگیشونو دوس دارم.

چقد الان نیاز دارم به بغل شدن. زمستون گه. 

la nausée

دیدی که نبودی وصلهء تنم؟ و دیدی که چقدر جای خالیت روی پیکرم جا ماند؟ و درد کرد؟ دیدی راست میگفتم؟ که این روزها سراسرمن درد میکند؟ من ماندم اخرش، با یک گلوی باد کرده از بغض و حرفهای خفه شده. و پراز تنی که درد میکند. که یک سر ببزرگی تمام دنیا روش سنگینی میکند. تو دریای من بودی و خشکیدی. و حالا من ماندم و حوضم. باید ماهی حوض خودم باشم. و با اشکهام پرش کنم. و باز خالی شود و باز پرش کنم. 

"قلبت که میزند سر من درد میکند

این روزها سراسر من درد میکند

...

شاید تو وصلهء تن من نیستی چقدر

جای تو روی پیکر من درد میکند..."

تو این لحظه دلم میخواد سیگار بکشم. عر بزنم. و فاحشه باشم. خشم عجیبی دارم.

امروز رفتم کوه. بلخره رفتم کوه و حالم گرفته نشد. رفتیم تو دره. یه سری پیرِمرد دمِ آبشار اومده بودن ورزش کنن. این کارو میکردن: یک دو سه چار. بزن تو گوشِ آخوندا ! :))

یکیشون یهو میگفت من تا امام زمان ظهور نکنه ورزش نمیکنم. اون یکی میگفت من امام زمانم ! :))

خلاصه که مرده بودم از خنده. بعدم بچه های انجمن اسلامی رو دیدیم یهو الکی. خودم با اون دوستم رفته بودم که فلسفه میخونه کتاب بهم دادش:) ساکته ها. ولی اندازه اونباری که با ایلیا رفتم مخم سرویس نشد. اصن ینی واقعن خوش گذشت. بچه تو خودش بود دیگه. کلن بی ازار :))

نشستیم و اینا. رفتم با چاقوم یه سری چوب جم کنم برا آتیش. دستو بالم کلی زخمی شد. شبیهِ این دخترای زشتم الان با اون پیشونیِ باد کرده و دستای زخمی :(

اخه از قضا دیروزم سرم خورد تو دیوار. :|

زانوهامم درد میکنن.:( فک کنم امشب ملول تر از من موجودی رو کرهء زمین نی.

از شما چه پنهون آقای میم با تقریب خوبی حال منو خوب میکنه.

چه فرقی میکند که کوتاه کردی موهات را بعد از من یا نه. تا وقتی من بودم موهات آنقدر بود که دستم لابلاشان گیر میکرد. پس بیا جلوتر. بیا موهات را شانه کنم. یا نه. بیا موهات را بپریشم و قه قهه بزنم. بیا خیالهای مریضم را مریضتر کن. که من از هرکه پس میکشم باز خودم را می آویزم به تو، به خیالت. به بوی تنت. به دیوارِ چشم هات. و به...

دیدی که دارم به ابتذال میکشمت؟ دیدی که از تمامِ آن روزها برایم یک مشت خاطرهء تار ماند که بخواهم بنشینم و برای تک تکشان مویه کنم؟ لعنت بمن. لعنت به این فکرِ بیمار که من و کمندِ تو، خدا نکند وارستگی.