این هفته یه سره بدبختی بودم و استرس. کاشکی زودتر تموم شه و عید شه و دیگه خبری از بدبختی نباشه. کلی کار پیچونده شده و انجام گنشده دارم باضافه اینکه یه گهی ام پریروز زدم و ماشین بابای بیچارمو بردم دانشگا. برگشتنی دیدم نیستش. چیپس و ماست خریده بودم تاکرج بخورم حوصلم سرنره :|

اول یه شیش باری اون خیابونو بالا پایین کردم بک کردم دزدیدنش. بعد یهو دیدم بعله. زیر تابلوی حمل باجرثقیل پارکش کردم :(

اولین کاری که بذهنم رسید این بود که به مرتضا زنگ بزنم. بعد سه تایی با فاطمه نشستیم چیپس و ماست خوردیم بعد من به پدرگرامی زنگ زدم :(

نمیدونم مگه با هواپیما ماشینو بردن که دیویستو پنجاه تومن بابای بدبخت منو بخاطر داشتن یه دختر گیج جریمه کردن 

:||||

نظرات 1 + ارسال نظر
سیمین چهارشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 03:52 ب.ظ

ای وای ... چه زیاد :(

منم دم عیدو اصن دوس ندارم. همش استرس همش تمیز کردن و این کارای کوفتی :|

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد