امروز رفتم کوه. بلخره رفتم کوه و حالم گرفته نشد. رفتیم تو دره. یه سری پیرِمرد دمِ آبشار اومده بودن ورزش کنن. این کارو میکردن: یک دو سه چار. بزن تو گوشِ آخوندا ! :))

یکیشون یهو میگفت من تا امام زمان ظهور نکنه ورزش نمیکنم. اون یکی میگفت من امام زمانم ! :))

خلاصه که مرده بودم از خنده. بعدم بچه های انجمن اسلامی رو دیدیم یهو الکی. خودم با اون دوستم رفته بودم که فلسفه میخونه کتاب بهم دادش:) ساکته ها. ولی اندازه اونباری که با ایلیا رفتم مخم سرویس نشد. اصن ینی واقعن خوش گذشت. بچه تو خودش بود دیگه. کلن بی ازار :))

نشستیم و اینا. رفتم با چاقوم یه سری چوب جم کنم برا آتیش. دستو بالم کلی زخمی شد. شبیهِ این دخترای زشتم الان با اون پیشونیِ باد کرده و دستای زخمی :(

اخه از قضا دیروزم سرم خورد تو دیوار. :|

زانوهامم درد میکنن.:( فک کنم امشب ملول تر از من موجودی رو کرهء زمین نی.

نظرات 1 + ارسال نظر
ف. جمعه 9 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:31 ب.ظ

من هستم.
ما دربندو متر کردیم,
و تمام بدنم درد می کنه به همون دلایلی که گفتی :))
و اینکه کلی هم زیر بارون دویدم. خیلی بارونش خوب بود :)

اخییش ! :)
بارون خیلی خوب بود. من تو ترافیک بودم که بارون زد
داشتم ویگن گوش میدادم ! :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد