یه مشکلی ام که دارم اینه که مشکل خودم با خودم و خودم با دیگران و هرنوع مشکل دیگه ای رو باید تو خودم حل کنم. کلن انگار به خودم زیاد این حقو نمیدم که وختی از کسی ناراحت میشم بهش بگم. احساس میکنم احمق تر به نظر میام. فقط گاهی منفجر میشم. بد منفجر میشم. و این خیلی بده. خیلی.
- من چیزیم نیس، فقط اینکه یه تازه وارد نسبت به من اولویت داشته باشه زجرم میده و تو اینو نمیفهمی.
جونوری که همه با هم دورش جمع میشن و با هم ولش میکنن.
یه گاهی اضافی که از بقیه توقع نداره حسشو درک کنن.
یه خوابالوی کوفته ای که دوس نداره.
یه من.
[زنگ زبان٬ چهار زنگ پشت سر هم. درحالیکه معلمه ده مین یه بار میاد بغل گوش من داد میزنه که نخوابم.]
- هی پگ٬ من سکس میخوام.
پگی- خفه شو.. فعلن که نمیذاره حتا تنهائی ام بخوابیم.. :دی
خدایا.
به جایی رسیدم که اگه همین الان از در اتاقم بیای تو و بگی همه ی چیزایی که تا الان دیدم و شنیدم و گذروندم همش زاییده ی توهماتم بودم خیلی راحت تر باور میکنم.
امشب شماره های گوشیم به کل نابود شد:| به هر کی ام گفتم به یه ورش نگرفت:| واقعن واقعن واقعن دارم روانی میشم:| احساس میکنم از جهان بریده شدم:( هر کی خوند این پستو لااقل شماره ی خودشو بده :|..
کاترین- چه را چیزی را که شاید با رغبت به تو بدهند به زور میخواهی تصاحب کنی؟گوتز- برای اینکه مطمئن شوم انرا با کراهت به من داده اند.
روزایی که همه خوشحالن حس بدی بم دس میده. انگار که جا مونده باشم. و همه خاطرات لعنتیم میاد جلو چشمم.
هیچ حسی بدتر از این نی که پشت چراغ قرمز عابر پباده گیر کرده باشی. ماشین گشت ام پشت سرت وایساده باشه. لعنتی عین این میمونه که تو گه خودت گیر کرده باشه. نه راه پس داری نه پیش.
دارم واسه یکی که دوسش دارم و نباید داشته باشم یکی از دوستامو جور میکنم. ینی به طور متمادی میرم رو مخش که راضی شه با طرف دوست شه:| زیاد مشکلی نیس اما حس جاکش بودن داره آزارم میده:|