۱۲۱-

یه مشکل دیگه ای ام که دارم به خودم مربوطه :دی

۱۲۰-

یه مشکلی ام که دارم اینه که مشکل خودم با خودم و خودم با دیگران و هرنوع مشکل دیگه ای رو باید تو خودم حل کنم. کلن انگار به خودم زیاد این حقو نمیدم که وختی از کسی ناراحت میشم بهش بگم. احساس میکنم احمق تر به نظر میام. فقط گاهی منفجر میشم. بد منفجر میشم. و این خیلی بده. خیلی.

۱۱۹-

میگه " مرغ شیدا بیا بیا.. شاهد ناله حزینم شو.." که بعد من دستمو دو طرف سرم فشار بدم و بگم حزین ایهام داره. و یاد تخمی ترین دوره ی زندگیم بیفتم. که اسمشه که تموم شده.. تا همی الان کش اومده.

۱۱۸-

- من چیزیم نیس، فقط اینکه یه تازه وارد نسبت به من اولویت داشته باشه زجرم میده و تو اینو نمیفهمی.

۱۱۷-

جونوری که همه با هم دورش جمع میشن و با هم ولش میکنن.

یه گاهی اضافی که از بقیه توقع نداره حسشو درک کنن.

یه خوابالوی کوفته ای که دوس نداره.

یه من.

۱۱۶-

[زنگ زبان٬ چهار زنگ پشت سر هم. درحالیکه معلمه ده مین یه بار میاد بغل گوش من داد میزنه که نخوابم.]

- هی پگ٬ من سکس میخوام.

پگی- خفه شو.. فعلن که نمیذاره حتا تنهائی ام بخوابیم.. :دی

۱۱۵-

... بعد تازه میگن افسرده ام نشو .. :|

۱۱۴-

خدایا.

به جایی رسیدم که اگه همین الان از در اتاقم بیای تو و بگی همه ی چیزایی که تا الان دیدم و شنیدم و گذروندم همش زاییده ی توهماتم بودم خیلی راحت تر باور میکنم.

۱۱۳-

امشب شماره های گوشیم به کل نابود شد:| به هر کی ام گفتم به یه ورش نگرفت:| واقعن واقعن واقعن دارم روانی میشم:| احساس میکنم از جهان بریده شدم:( هر کی خوند این پستو لااقل شماره ی خودشو بده :|..

۱۱۲-

غمگینم. بدن درد دارم چون دو زنگ با گردن کج رو صندلی تکی مدرسه خوابیدم. الانم بعد از دوازده ساعت سگ دو زدن تو مدرسه اومدم خونه. گرسنه ام. و تو خونه هیشکی نیس. هیشکی. حتا خودم.

111-

کاترین- چه را چیزی را که شاید با رغبت به تو بدهند به زور میخواهی تصاحب کنی؟گوتز- برای اینکه مطمئن شوم انرا با کراهت به من داده اند.

110-

یه مدت به خودت امید میدی بعد یهو واقعیت تالاپ میخره تو سرت. که تو هیچ انی نیستی. و اوضاع از اونی هم که فک میکردی حتا بدتره..

۱۰۹-

 - من برم بخوابم.. داره گریه م میگیره..

راغ- از حرفای من ؟

- نه .. از سگ کاری خودم..

108-

ده روز دیگه تولدمه. ترسم اینه که به اون افسردگی لعنتی روز تولد دچار شم:(

۱۰۷-

من نمیگم چی باش.

فقط انقد لعنتی نباش.

106-

روزایی که همه خوشحالن حس بدی بم دس میده. انگار که جا مونده باشم. و همه خاطرات لعنتیم میاد جلو چشمم.

105-

کلن درک نمیکنم چی میشه که ساعت یهو از دوازده میشه یک. اینکه تکلیف اون یه ساعته چی میشه و اینا کلن از مجهولات درک ناشدنی زندگیمه. و چیزیکه درکش نکنم به احتمال زیاد افسرده م میکنه.

104-

هیچ حسی بدتر از این نی که پشت چراغ قرمز عابر پباده گیر کرده باشی. ماشین گشت ام پشت سرت وایساده باشه. لعنتی عین این میمونه که تو گه خودت گیر کرده باشه. نه راه پس داری نه پیش.

104-

دارم واسه یکی که دوسش دارم و نباید داشته باشم یکی از دوستامو جور میکنم. ینی به طور متمادی میرم رو مخش که راضی شه با طرف دوست شه‌:| زیاد مشکلی نیس اما حس جاکش بودن داره آزارم میده:|

103-

when u suddenly fall in love with someone and u know u shouldnt..