۸۳-

-اوم. قضیه اینه که منِ بیشعور اگه پارسال اندکی به خودم زحمت میدادم و ** شعرای اون استادای عقده ای رو حفظ میکردم و روشون بالا می آوردم دلیلی نداشت امسال دنبال این سیبیلوهای لعنتی راه بیافتم و اصن یه هفته نرم که ابروهام در بیاد و بشم همون اسکلی که اونا میخوان. که بعد یه سال تموم سگ دو بزنم و بزنم تو سر خودم که باز برسم به همون جائیکه پارسال از من اسکل ترا به راحتی رسیدن. و آیا برسم آیا نرسم. اینه :|

۸۲-

...و قسم بدان روز که جنتی خدای را بیافرید و شیر همی داد ... .

۸۱-

و رای گفت برهمن را شنودم مثال آن سیم که ربع پرده بم خواستی شدن. و از جا بشدی. کنون بگوید مثال آن که خود را بدان راه بزدی و چنان نمودی که گویا در سراسر گیتی چون اویی نمیتوانست یافتن.:|

۸۰-

دیروز:‌ -دیر از خواب پاشدم.-

مامان- تو این خونه هیچ کس هیچ کسو نمیبینه.(که یعنی من) :|

امروز: { ساعت ۱۳:۳۰}:

- مامان؟

مامان- الو؟‌ شما‌؟
- مامان :|

مامان - آها. تویی؟ شمارتو ندارم نمیدونم چرا.

- اها :|‌. الان کجایی؟

مامان- خونه مامان بزرگ.

-و حالا یک پرسش. دقیقن باید امروز ناهار چیکار کنم؟‌

مامان- اااا . یادم به تو یکی نبود.

- قربونت برم:|

مامان-اصن تو قرار نبود امروز بری مدرسه مگه؟

- خو صبح زنگ زدم گفتم نمیرم که:|‌

مامان- حالا نمیدونم. یه کاری بکن دیگه. من اصن یادمم به تو نبود.


دلم- من شاید شما رو نبینم. اما شماها منو به تخمتون نمیگیرین گاهی. فرق است:|

۷۹-

هی س !‌ بیا این دوس داشتنو کادو کنیم بدیم سگ ببره. بعد بریم دنبال کار خودمون.

دوستای معمولی باشیم .

۷۸-

ماهی بدبخت وقتی داشته تو آب واسه خودش حال میکرده فکرشم نمیکرده بگیرنش کنسرو شه که مامان من بذارتش رو گاز بجوشه بعد بترکه بپاشه به در و دیوار.

۷۷-

"- بطرزی وصف ناشدنی زجر میکشم این روز ها. به طوریکه نمیدانم مقصر کیست. به چه کسی باید این ناخوشی ها را ابراز کرد. و انگار اصلن ابراز شدنی نیست یا من یارای آنرا ندارم که ازین درد ناگفتنی با کسی حرفی بمیان آورم. چرا که همه فکر میکنند این روز ها از عشق اشباع شده ام و زندگی شادی را میسپرم. حال آنکه هرگز چنین نیست. من اسیر یک درد اسرار آمیزم که آنرا پایانی نیست. و مدام درد میکشم. نشد روزی ازین عذاب لعنتی به دور باشم. نشد که نشد. من سراسر دردم. دردی نفرین شده که تا میخواهم بر زبان آرمش کلام در دهانم می خشکد. کاش گزیری بود ازین رنجهای ممتد مرا."

۷۶-

- یه قولی بده. نِوِر فاک می٬ ایف پاسیبل :|

۷۵-

مامانه گیر میده کل خونه رو بریزه بهم دوباره تمیز کنه. بعد کلافه میشه. هرکی از بغلش رد میشه یه فحشی نثارش میکنه :|

۷۴-

میدونم که این منتهای بی شعوریه. اما کلن اینکه سیمین دانشور مرد به یه ورمم نیس. نمیدونم چرا انقدر افسردم میکرد.

۷۳-

- هی٬‌ دستمو چرا ول کردی؟

س- تو ول کردی.

- باو خب من دست دوست معمولیمو انقد نمیگیرم. اصن دوسّ معمولی ساکس.

س- خودت ساک.

- خودت:|

س- خب من از جی اف بازی بدم میاد.

- اصن ** ننه ی دسّه بندی. من میگم حسی به دوسّ معمولیم ندارم. انقدم بغلش نمیکنم. اه. فاک.

س-  ببین. بیشتر روتو بکن اون ور. اینجوری یه کم دارم میبینمت.

- خب:|

۷۲-

عل- ببین؟

- هوم؟

عل- یا اون دود و بده تو یا بده بیرون. نگه ندار تو دهنت. خیلی خنده دار میشی.

- :|

۷۱-

- لازم نیس کاری بکنی . فقط ناخنتو نکش رو روحم. افسرده میشم.

س- تو ام دیگه نرو رو مخم پس.

- اینجوری یکم یکنواخت نمیشه ؟

س- ...

- پس ناخنتو بکش رو روحم. فقط یه جوری که جاش نمونه.

۷۰-

گوسفند زیبا..

منو ببخش:|‌باور کن هر موقع میخورمت صدات تو گوشمه.

۶۹-

- یه ناظم داریم٬ ظاهرش زنه. اما همچین میکنه آدمو که نمیفهمی از کجا خوردی..

68-

چه وضعی دارم الان...ته کلاس کاپشن ریختن روم خوابیدم..لعنتی...

۶۷-

عل- نمیدونم. اون موقع اون میخواس . من آدمش نبودم.

- میدونم / چون تو علی ای. دیو.ث نیستی. فمیدی ؟

-هر کاری ام بکنی نیستی.

-هرچقدرم بهت بگیم دیو.ث باز دیو.ث نیستی.

-علی ای. فقط علی :)

۶۶-

خواهرم یه روز دلتنگیش زد بالا. یه پست راجع به ما سه تا-من و مامان بابا- گذاشت تو وبلاگش.

همون روز دوس پسرش باهاش دعوا کرد که چرا درمورد من چیزی ننوشتی. حتمن به من فکر نمیکنی.

رفت با همخونه ایش درددل کنه اونم یه سری باهاش دعوا کرد که چرا راجع به من فلان.

بیچاره تو ناخودآگاهش به گوه خوردن افتاد که دیگه دلتنگ کسی نشه. بسکه همه اصرار کردن خودشونو بکنن تو کو.ن لحظه لحظه ی فکر و زندگیش.

۶۴-

مامان- پاشووووووو. پاشو بچه.. پاشو..

- مامااااااان٬ تو مگه دوس پسرت شهید نشده؟‌ خب خونواده شهید حساب میشی...

مامان- زهرااا ببین این چی میگه؟
خاله- چی میگی‌؟

- هیچی... خواب دیدم دوس پسر مامانم شهید شده

خاله- مامانت از اولم شانس نداشت :))..