هی هر دفعه فرانسم بهتر میشه. بلطفِ گوگل مپ امشب یه نیمساعتی تو شانزلیزه بودم. چقد آرکائیک و خوشگله. من میخوام برم :(( بعد برم قدم بزنمو اون اهنگه رو بخونم که یارو میگه اووووووووووو شانزلیزه :))

فرانسه رو خیلی خیلی خیلی دوس دارم. کاش اونم منو دوس داشت.

رشته ای دارم که شکرِ خدا هرکسی یه حرفی داره درباره ش یزنه. هر ایرانیی یه دوره عاشق شده و سعدی خونده؛ فروغ خونده، حافظ و شاملو و مولانا خونده. هرکسی ام یه چیزی برا گفتن داره. کافیه ادم دهنشو وا کنه بگه ادبیات فارسی میخونم. همه به به و چه چهشون را میفته و غالبن میگن که ما اگه بخاطر امرار معاش نبود حتمن ادبیات فارسی میخوندیم. بعد ازت میخوان بشینی براشون شعر بخونی و باهاشون مشاعره کنی و ازین صحبتا. تازه فک میکنن حکمن هرکی ادبیات میخونه باید شعرم بگه. من انقدر کفری میشم ازین بابت. اصن دیگه دلم نمیخواد بکسی بگم چه رشته ای میخونم. وقتی اینجوری برخورد میشه کلن هرچی بلدمم نمیخوام بگم. یه جورایی درحقِ ماها ظلم میشه. کسی که میشینه حافظنامه میخونه دیگه نمیتونه اونجور از حافظ لذت ببره. کسیکه مجبوره متونِ کهن بخونه و امتحان بده و اینطور چیزا، شعر به یه جور ابتذال کشیده میشه براش. دیگه نمیتونه اون لذتو ببره انگار. و هیشکی اینو نمیفهمه. همه فک میکنن ما هرروز بهم گل میدیمو استادا سرِ کلاس شعر میخوننو یکی ساز میزنه و یکی آواز میخونه. دلم میخواس یه رشته ای داشتم که بهرکی میگفتم نمیتونس یه نظری دربارش بده. پسرم یه حرفی میزنه و راس میگه. بنظرش تنها قشری از ایرانیا که از ادبیات خوششون نمیاد کسایین که ادبیات میخونن.

چی بهترازین که ادم کنار یکی ارامش داشته باشه. که بخواد ساعتها فقط اون ادمو نگا کنه و همه خوبیای دنیارو براش بخواد. اون یه ادم گل و مهربونه. خدایا حفظش کن.

نمیدونم کدوم مادربخطایی دفعه اول گفته موی گربه نازایی میاره.

همه جا بی تو سکوت است سکوت است سکوت

منم ان ساز شکسته 

تو نوا هستی

تو.

شکر خدا. نمیدونم چکار خوبی کردم که این ادم اومد تو زندگیم. خیلی شبا هس که راحت میخوابم. هرهفته ادمای جدید. هرهفته حال خوب. حس سبکی. اون ادم...

اوووووف. دیگه چی بگم. هر جمعه یه جور باحاله اخه.

این هفته قرار بود با ندا اینا برم. فک میکردم مثلن تا اون غاره تو گلابدره بریم و یه صبحونه بزنیمو برگردیم پایین. اما اصن اینجوریا نشد. اصن ادمایی یهو پیدا میشن که تو فکرشم نمیکنی. انقد امروز خوش گذشت که از فکرشم مخم منفجر میشه. چهارتا ادمِ دیوانه از خطرناکترین مسیرِ ممکن از وسطِ کوه سردرآوردیم که جایِ ادمیزاد نبود. بعد یهو بارون زد. و پایینو که میدیدی هیچی نبود فقط تخته سنگایی که سرِ ادم از دیدنشون  گیج میره و میدونی اگه بیفتی کارت تمومه. اما ما تونستیم. اونا که کوهنورد بودن. منو بگو. منکه یه قدمِ اضافی محضِ رضای خدا برنمیدارم که مبادا انرژیم هدر بره. یا با هزارجور حساب کتاب به این نتیجه رسیده م که اگه از سمت بلوار کشاورز برم دانشگاه بلحاظ سختی کمترین فشارو بهم میاره؛ چجوری آویزونِ اون سنگا شدم و خودمو رسوندم پایین. دستو بالم زخمی شد درست. افتادم. یه جام واقعن ترس از چشام داش میزد بیرون. اما رسیدیم پایین. و من الان دوباره اینجام. این ادم همه چیزِ منو ازین رو به اون رو کرد. کوه منو یه ادمِ دیگه کرده. من تونستم ازونجاها جونِ سالم بدر ببرمو هنوز زنده م. بدجور اعتمادِ ادمو برمی انگیزه. اون ادمو میگم. یه دنیای دیگس که منو میکشه تو خودش خوشبختانه :)

من چه حیوونیم. عزیزترین کسمو ازار دادم. لعنت خدا بمن. خدا نگذره ازم الاهی.

امان از قضاوت بد

امان.

در ایدآل ترین شرایط هفه ای یه بار تا خرخره پر میشمو باید انقد زار بزنم تا جونم در بیاد. هیچی ام نیس که ارومم کنه. لعنتی. یه اسکندر بیاد بشاشه تو همه چی و راحتم کنه.

اینایی که اشک ادمو درمیارن خیلی بیرحمن. خیلی.

nothing deserves ur tears, son

زندگی سخت و نفس گیر و جانکاهه.

باید زمانِ زنده بودنِ آدما به مردنشون عادت کنی.

الانم دیگه اونقد خوشحال نیستم خیلی وخته. ولی افتضاحم نیستم. خدارو شکر. درینحدم که لازم نیس بخوابم تابمیرم. ازم کار برمیاد. میتونم کار کنم درس بخونم و سرپا باشم. درهمینحد راضیم. هرچند گاهی اذیت میشم اما هیچ رقمه حاضر نیستم اونروزا دوباره برگردن.

خالی از ازار نیس زندگی. بهونه برا بغض زیاده. 

من و اون اقا و دوتا از دوستای دیگم تو پارک بودیم شب. من نشسته بودم داشتم با یه بچه گربهء خیلی خیلی خوشگل بازی میکردم. بچه گربه هه در جنب و جوش بود. تو یه حرکت خودشو انداخت تو بغلِ من. و خلاصه حسابی داشتم کیفور میشدم که پلیس عقده ای اومد با این بهونه که چرا دو تاپسر همدیگرو بغل کردن و کلن ما تو پارک چه گهی میخوریم و اصن مگه من با اینا محرمم که اومدم پارک. و این وسط که من داشتم با پلیس دادوبیداد میکردمو اون معتقد بود که سرم بسنگ نخورده که ادم شم؛ گربه هه هی خودشو میکوبید به پاهام و لوس بازی درمیاورد :)) گور بابای مریضی. من عاشق گربه هام. بچه گربه اونم. بچه گربه ای که بپره بغلِ ادم باید براش جون داد :ایکس

اون یه ادم نیس

معجزس

زندگیه. زندگی.

یکی بغلم کنه نپاشم از هم. چرا خوشی نیومده بم.

بخدا من نمیخوام زار بزنم. نیاز دارم

نیاز دارم بچیزاییکه نیستن

سرم. سر پر از گهم.


یه جنین بخودپیچیدهء دردالوام

میخوام حرف بزنم 

نمیتونم. توباید ازم حرف بکشی که نمیکشی

و من زخمی میکنم هی بیشتر خود بدبختمو.

حالم خوب نیست. حتا نتونسته م یه دل سیر زار بزنم. خرابم. خراب.