خوبیش اینه که این یه ماه شبا خیابونا خیلی خلوته. امشب رفتم بیرون ساعت نه اینطورا. گمونم مامان بابام قشنگ ازم قطع امید کردنو مطمئنن کسیو ندارم که انقد ریلکس شده ن و هروخ بخوام میذارن برم بیرون. تو فلشم آهنگاییه که فقط وختی خودم تنها باشم میتونم گوش بدم. طرشتو دوس دارم. رفتم اونجا. و یه دلِ سیر آهنگ گوش کردم. کم پیش میاد تنهایی بدونِ هدف برم رانندگی. گمونم فقط یه بار دیگه اینطوری رفته بودم. که اونم با مامان دعوام شده بود. دلم میخواس سیگار میکشیدم که حتا اونکارم نکردم. انقد ا خیابونای این شهر میترسم که حد نداره. یه ساعت دور زدن و اهنگ گوش دادن و اینطور چیزا فقط. کاش هوا یه کم بهتر بود. انقد گرمه که ادم میخواد بالا بیاره. حالم خوب نشد. فقط سبکتر شدم. یادم اومد که انگار یه کمی بزرگتر شده م.

هیچوخ نفهمیدم چطور میتونم همزمان تو یه روز هایده و زد بازی و پینک فلوید گوش بدم.

وای نگو که ازین ببعد افطاری دادن به این فکو  فامیلِ غیرِ قابلِ تحملمون شروع میشه. قراره اون دخترهء شیربرنجو دعوتش کنه مامانم بلخره. دیگه خاله م زبون اومده که امیرو زنشو قبلِ رفتن دعوت کنیم. اما من واقعن حوصلهء اون دختره رو ندارم. فازش اینه که من چون دانشگا تهران درس خونده م پس عمرمو تلف نکرده م و چیزایی از زندگی میدونم که شماها نمیدونین. پس من با شماها حرف نمیزنم. چون من انم. پوووف. اخه چطور میشه تحملش کرد ؟ اعتماد بنفسِ اینا از کجا تامین میشه؟

اینهمه مدت گذشته با پسره اوکی شده م. اما باباش چی ؟ واقعن تحملِ باباشو دیگه ندارم. همچین میشینه انگار اونیکه رو مبل لم داده و داره سقفو نگا میکنه فتحعلیشاهه مثلن. هرکی میخوای باش. حق نداری اینطوری باشی. چیکا کنم؟ تحمل ندارم بیاد خونمون و من بر بر نگا کنم به رفتارای توهین آمیزش. درسته که همه خونواده ش یه طرف اون یه طرف، اما بازم دلیل نمیشه من بمونم و تو خونه خودمون شاهد اومدنِ همچی آدمی باشم. من عصبی تر ازونی ام که یکیو تحمل کنم بی اونکه مجبور باشم. ازش متنفرم. حق نداره بخاطرِ اونهمه پولی که داره و هیچوخ ازش استفاده نکرده خودشو واس ما بگیره. ما اگه پولدار نیسیم اقلش هروخ هرچی خواستیم خوردیمو پوشیدیمو بابامون واسمون کم نذاشته. یکی نیس به این مردک بگه واس مام کار نداش نخوریمو نگیم و نخندیم و هیچ گهی نخوریم عوضش تر و تر خونه بخریم. پوووف. من خاله زنک نیسم. اگه بتونم خودمو ازین خاله بازیا بکشم بیرون خودم هیچ علاقه ای به این چیزا ندارم.خواهرم اگه میخواد تحمل کنه میلِ خودشه. من کسی نیسم که همچین ادمی رو تحمل کنم. عاشقِ یکی ام باشم اما باباش این ادا اطوارا رو داشته باشه قیدشو میزنم.

حدسم اینه که اون شبی که اینا میان بزنم بیرون ا خونه. نمیدونم میخوام چیکار کنم اما میزنم بیرون. من ادمش نیسم این مردکو تحمل کنم.


امروز Amour و دیدم. من از تصور پیری ام متنفرم:( کلِ فیلمم حالم داش بهم میخورد اما از اتفاقِ اخرش راضی بودم. ینی فک نمیکردم با این روندی که داره پیش میره همچین اتفاقی بیفته.


باز داریم به یکشنبه نزدیک میشیم و من باز هیچ گهی نخورده م. منم ادمم ؟

خیلی دلم میخواس جای ارغوان بودم. یه برادر همسنایِ خودم داشتم که نمیذاش برم تو خودم. مامانم منو میسپرد بهش و باهم میرفتیم مهمونی و همه جا میومد دنبالم و مراقبم بود که کاری نکنم که بضررم تموم شه. اگه جای اون بودم شبا زار نمیزدم. اگه جای اون بودم مجبور نبودم خودمو بکشم تا نقشِ حمایتگرونه ای که یه پسر میتونه داشته باشه رو برا خودمو دوستام بازی کنم. شاید اصن مجبور نمیبودم رانندگی یاد بگیرم. الان برا این بلدم که یکی دیگه باس تو خونه غیرِ بابام بلد باشه. و علی القاعده اون باس من باشم که حکمِ پسرِ بابامو دارم. اگر یه برادر مثِ برادرِ ارغوان داشتم مجبور نبودم تنهایی فیلم ببینم. شاید دیگه اینقد تنها نبودم و این همه شغال دورم نبودن فقط برا اینکه تنهاییمو پر کنن. خوش بحالش. یه برادرِ خوب و یه خونوادهء خوب داره. انقد که میتونن با بچه های فامیلشون یه جمعه برن بیرون و انقد بخندن که دل درد بگیرن. چقد دلم میخواس جای اون بودم. دلم میخواس خواهرم اینجا بود. دلم میخواس یکی صدامو میشنید. من مثِ دختر بچه های تنهام.

خدایا. محکم بغلم کن امشب. مهم نیس هستی یانه. امشب بغلم کن که تو تنها گزینه می. توقع دارم بفهمی چقد دلم گزفته امشب. 

adieu mon ami

ma vie, ma triste vie

se traîne sans raison ... :(

دلم میخواد این آهنگو گوش کنید. بدون اینکه حتا ادم بفهمه چی میگه میتونه فاز آهنگو بگیره. وای خدا چقد این آهنگ قشنگه...

میگه زندگیِ من، زندگیِ غمگین من بدونِ هیچ دلیلی بدرازا میکشه.

یه آدمه که داره از سرزمینش میره و با همه چی خدافظی میکنه.


یه وقتایی دانشگا برا من ینی مرگ. از رد شدن از بغلِ آدما میترسم. از دیدنِ ادماییکه همیشه میبینمشون بدونِ اینکه بدونم اینا واقعن کی ان نفرت دارم. اون فضای تاریک، شبیهِ شکنجه گاهه. با سقفای بلند و معماری قدیمی. با یه سری نگهبانِ چندش آور. یکیشون هس که برا خودش را میره و زیر لب بخودش فحش میده انگار. مورمورم میشه هروخ میبینمش. احساس میکنم زندگیِ قبلیم تو یه مزرعه بوده که گاواش شباهتِ عجیبی به این آدما داشته ن. دانشکده رو دوس ندارم دیگه. دیواراش انگار آدمو میخورن. همون حسی که به دیوارای مدرسه قبلی داشتم. دلم میخواد همش فرار کنم. تا آخرِ آخرش. من از همهء این ادماییکه تو زندگیِ منن میترسم. انگار همشون میتونن بم آسیب بزنن بنوعی.

بخدا آموزش یه جنبهء بصری ام داره که اگه تامین نشه من نمیتونم تمرکز کنم رو موضوعِ اصلی. وقتی نمیتونم تو صورتِ یکی نگاه کنم چطور میتونم ازش چیز یاد بگیرم اخه ؟

.شاید تو عریزترین کسم باشی. شاید بغض باعث میشه زود و هل هلکی بخندمو حرف بزنمو خدافظی کنم. کاش یه تیکه از تو اینجا بود شاهد زار زدنای من بعد از هربار شنیدن صدات که انگار زندگی من ازون صداس. شاید تو عزیزترینم باشی. 

essoufflée :|

درواقع خیلی وخته خودمو بنوعی از زندگیِ جمعی کشیده م بیرون. خدا نکنه ادم تو تنهایی به یه سری لذتا برسه که دل کندن ازشون و ریسک کردن برا ادم سخت باشه. اولش ادم داد میزنه که تورو خدا نذارین من تنها بمونم. بعدش خب نهایتن تنها میمونه و میبینه که اوه. تنهایی ام نمیتونه خیلی بد باشه. مثِ ادمی که از تاریکی میترسه و انقد جیغ میزنه تا اخرش اروم میگیره. اما تمامِ موهاش سفید میشه در نهایت. چیزی که مهمه اینکه من نمیتونم بفهمم این دوست داشتنِ تنهایی از یه نوع خود ازاری تو من داره نشات میگیره یا واقعن چیزِ خوبیه و باید بهش ادامه داد.

امروز با پ رفتیم سگ پز. راستش برنامه ای نداشتم. یهو اومد خونمون و گفتم خب منکه باس خواهرمو تا ترمینال برسونم-درجریانین که؛ من یه جورایی برادرشم!- بیا بریم بچرخیم. بعد گفتیم چیکار کنیم؟ بریم سگ پز. کلی خندیدیم. گفته بودم عاشق جاهای کثیفم. اینجوری بدم نمیاد که با یکی یهو همینطوری برم یه جا و خوش بگذره. اما برنامه ریزی شده که بدونم قراره یه مشت ادم دورِ هم جمع شن راستش چیزی نیس که براحتی بش تن بدم دیگه. 

امروز سهمم از فیلماییکه ع. داده نفس بریده بود. موقعِ دیدنشون با دیدِ مقایسه ای نمیرم جلو. شاید برا همینم میتونم لذت ببرم ازشون. چقد این بشر خوبه. چقد من خوش اقبالم که این ادم انقد دمِ دستمه از لحاظِ مکانی. بودناش همیشه بجاس. همیشه وقتایی هس که باید باشه. برا همین باهاش بمشکل برنخورده م تاحالا.


doesn' work anymore

خاک برسرم با این اهنگاییکه گوش میدم جدیدن. سرهنگ زاده یکی از خواننده هاییه که من جون میدم برا آهنگاشون. یکی باس باشه و نذاره من گوش بدم این اهنگارو. که بگه وقتی ای دل ... بچشمونِ غزلخون میرسی خودتو نگه دار... و من تموم شم هی. ( اگه خواستین دانلودش کنین )


میدونم که زیادی احساساتی ام. میدونم خیلی اسیرِ احساساتمو دستِ خودم نیس که کجا احساس خرج کنم. خیلی دلم میخواس مثِ نوذ سرمو بگیرم بالا و بگم من درِ احساساتمو گذاشته م. اما نه. من درِ احساساتمو نذاشته م. پر از احساساتم. پراز احساساتِ زخمی.


مسخرس که بگم اما شاید واقعن قسمت بود امروز سه تایی پشتِ در بمونیمو یه کم با پسره اوکی تر شم. بچه خوبیه. دلیل نداره دوسش داشته باشم اما میتونم بهش احترام بذارم چون تقریبن آدمِ محترمیه. درمون باز نمیشد. اخرش قفلساز آوردیم. سخته باورش ولی تو این مملکت اگه مرد بالا سرِ ادم نباشه ادم دهنش سرویسه. مرد البته. تاکید میکنم. مرد.


جالبه امروز ما دو سه ساعت ساعت جلو درِ خونه ولو بودیم. همسایه ها صددفعه رد شدن. یکی نپرسید چرا شما سه تا اینموقعِ شب اینجا این. نه اصن. یکی نپرسید اقا کمکی از دستمون برمیاد ؟ یارو رد شد رف سیگارشو کشید و بیس بار مارو دور زد و رف تو خونه ش. چی به سرِ این مردم اومده ؟؟

تولده خیلی اونجوری نبود که خوشحالم کنه. بهردلیلی حال نمیکنم تو جمعی باشم که فاز دو نفره س و مخصوصن اینکه اون دونفرا غریبه باشن. یجورایی عصبی میشمو بی دلیل میخندم و نمیتونم درکل خیلی خودم باشم. مخصوصن که وختی یه مشت دختر پسر دورِ هم جم میشیم همه رو میارن به جرات حقیقت بازی کردن. و من حالم دیگه بهم میخوره ازین قضیه. چون یا کساییکه هستنو میشناسمو چیزی نیس که بخوام ازشون بدونم یا غریبه ان و جذابیتی نداره چیزی ازشون بدونم یا مجبور شم جلوشون از تجربه های زندگیم بگم. کلن زجرآوره. همین چیزاش منو از جمع فراری میده. حالا ایناش قابل تحمله. از پسره پرسیده ن دلت میخواد تا چه سنی زنده باشی؟ میگه تا وقتی فرزانه باهام باشه. هـــــــوغ ! :| آدم هرچقدرم یکیو انقد دوس داشته باشه نمیتونه اینجوری باشه تو جمع. یا نمیدونم شایدم من اینطور فک میکنم .

جعفر یه موجودِ بینظیره. انقد این بشر ماهه که ادم دهنش وا میمونه. خب فازش مذهبیه و با کسی دست نمیده اما امروز یه دختره اومد که فازشو نمیدونست و دست دراز کرد و اون بجای اینکه خودشو بکشه عقب و بگه نه مرسی، باهاش دست داد و ما دهنمون وا موندش. نه مث کاری که رضا.ز با من کرد.  این بابا رو تو نمایشگاه با یکی دیگه از آشناهام دیدم. با اون آشنام دس دادم. به اینم اومدم دس بدم خودشو کشید عقب گف نه مرسی. خب چی نه مرسی؟ مگه خدایی نکرده پیشنهادی بهت دادم؟ بعدش از فرداش تو دانشگا هی یه جوری نگام کرد که من حالم خیلی بد شد. و ازش متنفر شدم. کلن من با این مقولهء دس دادن درگیرم. دس ندی فک میکنن بی ادبی دس بدی فک میکنن خرابی.

امروز یه بچه گربهء خیلی واقعن کوچیکو بغل کردم. خیلی می ترسید. با دستاش چنگ زده بود به زمین. کلی نازش کردم. وقتی میخواستم بذارمش زمین دیدم قلب کوچولوش خیلی تند میزنه. دلم خواس همونجا بزنم زیرِ گریه. من عاشقِ گربه های کوچولو و ملوسم. لوس نیستم. اما واقعن نمیتونم دربرابرِ گربه ها مقاومت کنم. در این حد که آرزومه گربه های کوچولو رو بغل کنم و زیر گلوشونو قلقلک بدم. بچه گربه ها حرف ندارن.


کاش میفهمیدی چقد جات خالیه لعنتی. کاش میفهمیدی تابستون چه جهنم گهیه بدون تو.

مرتیکه سگ بم داد یازدهونیم. خدا نگذره ازش. بمیرم باش برنمیدارم دیگه واحد. 

از الان استادای ترم بعدمو انتخاب کردم: حکیم. فضیلت. مجد.

دلم نمیخواد تولد فردا رو برم. کلافه م. دلم دهیچی نمیخواد. تو این زندگی که هیچی برا ادم نداره. نه انگیزه ای نه ارامشی. نمیدونم کی میتونم از شر این حسا خلاص شم بلخره. دلم دهیچکدوم از ادمای دورمو نمیخواد. سرم سنگینه انگار. کی میشه اخه یه حس خوبی یه کوفتی باشه که باعث شه لبخند بزنم؟ :|

دلی که یه روز درمیون بگیره دل نیس. باس خلاص شد از دستش. باس تیکه تیکه ش کرد. 

کاش گفتنی بود خیلی چیزا. میشد گفت که ...

هیچی بیخیال. گفتنی ام نیس اخه بدبختی.

وقتی میفهمن به یه بغل برا احساس امنیت نیاز داری ازت سو استفاده میکنن. هرخری فک میکنه میتونه همونی باشه که بخواد منو اروم کنه. اینا دیگه چه حیوونایی ان. پووووف.

کی به این شغالا اجازه داده هرجور میخوان رفتار کنن ؟

از مشخص نبودن مرزِ رابطه بیزارم. هرکی فک کرده هنوز مرزِ رابطم باش مشخص نیس جلو جلو خودش گورشو گم کنه.

مرسی.