لذت نرفتن سرِ کلاس و ارائه یا تحقیق ندادن و نخوندن برا امتحان و اخرشم نمره ی خیلی خوب گرفتن چیزیه که من جون میدم براش و با هیچی برام قابل مقایسه نیس.

این ترم سه بار برام اتفاق افتاده تاحالا. اولیش بدیع که نزدیک هف هش جلسه غیبت داشتمو با اینکه پاچهء همرو میگیره از شانسِ من نصفشو برام غیبت نزده بود و من خیلی حال کردم. اخرِ ترمم تحقیق ندادمو خیلیم نرسیدم بخونمو شدم 16. اما رفیقم هم رفته بود کلاسارو هم تحقیق داد هم خوند شد 17:))

این یکی امروز پرچمش خیلی بالا بود . استادِ خوبی نیس بنده خدا. سه شنبه ها دوتا کلاس داشتم باهاش.  حافظ و نظم معاصر. و ازونجاییکه وختِ دکترم سه شنبه هاس هیچ وخ کلاسِ اولشو نمیرفتم. یه جلسه اولِ ترم رفتم دو جلسه م اخر ترم. نه تنها حذفم نکرد، بلکه ازونهمه غزلی که باس میخوندیم من فقط بیس تاشو خوندمو بهم داد 17 :)) اون یکی درسشم بی دلیل نمیرفتم. حتا ارائه ام ندادم. امتحانم یجورایی ریدم. مثلن سوال داده بود فروغ و پروین و باهم مقایسه کنین و من چرتوپرت ترین حرفای عمرمو زده بودم ! :)) نمیدونم چطوری بهم داده 16.5 . اما ممنونم ازش. دستای زحمتکششو میبوسم:-" :))

اهنگ قبلیه چهارده تا دانلود داشت. جالبه چون فقط دوتاشو من میدونم و خیلی هیجان انگیزه اگه واقعن دوازده تا خوانندهء خاموش داشته باشم. یکی گفت این خواننده هه صداش به زور در میاد. خب این درست نیس. شاید بهتر باشه اون یکی اهنگشم بذارم تا فرقش معلوم شه. خودمم همشو نمیفهمم اما اگه کسی دلش خواس بگه هرچقدرشو میفهمم بذارم تو وبلاگ.

دانلود

نمیدونم فاز چیه که این فیلمای ومپایر طوری انقد بنظرم سکسی میاد.

زیادی اوردینریه. ولی حقیقتن این آهنگ هایده که میگه شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم خیلی منو احساساتی میکنه. اصفهانم رومن تاثیر عجیبی داره. 

ببین نه که بگم دارم زار میزنم یا چی. فقط زیادی یچیزی داره توم سنگینی میکنه. یه روز تموم میشم میرم پی کارم. ولی نمیدونم اونروز کی میرسه. وقتی انقد حالم بد میشه دیگه هیچکس و هیچ چیز نیس که ارومم کنه جز اینکه دست بکشم به شونهء خودمو بگم جم کن خودتو زنیکه.

دست کم این خوبه که دست از سرِ بقیه برداشتمو دارم فقط خودمو اذیت میکنم. بعدن یه جوری از خجالت خودم درمیام.

ریدم تو این نمره ها. شانس ندارم که. بم داده ده عربی. بعدم نوشته تحقیق ندادی. دادم خب:|

همیشه باس یه جای کار بلنگه.

یه آهنگ هس از همون marie laforêt که گفتم. اصن موضوع اهنگ یه دخترس که به باباش میگه برگرد برگرد. بخاطر مامان برگرد و اینا. اما من اصن کاری به اینش ندارم. این viens viens که میگه انگار داره ناخن میکشه رو روح من. خیلی صداش سوز بدی داره. اولش اینطوری شروع میشه

viens viens, c'est une prière...

ینی برگرد، برگرد، این یه خواهشه

دلم خواست آهنگو گوش کنید. اما لینک بدون فیلترشو گیر نیاوردم و مجبور شدم آپلودش کنم. خوبه که گوش بدین و ببینین چی میگم.

دانلود

امروز سر کلاس پهلوی، یه خط صاف نشون میده. ازینا |. میگه خب این میتونه صدای n  بده. صدای w بده. صدای عین بده. یا r. بعضی وختام اخر کلمه اصن خونده نمیشه. بعد ماها غش میکنیم از خنده. یه همچین چیزیم نشون میده. 


یه جا میگه این صدای d میده. بعدنا میبینیم صدای g ام میده. میریم جلوتر. میگه خب الان این  علامت صدای y میده. واه! خدایا. اینکه گ بود! بعد یچیزی از پاچهء شلوارمون چک چک میکنه و یهو همه میفهمیم که شاشیدیم بخودمون.

راستش من خیلی خوشحالم که افتادم تو این فاز. زبان اصن دوس دارم هر چی که باشه. یه پویاییِ خوبی به ادم میده. تازه شروع میکنی میری آهنگا رو به اون زبون گوش میدیو میخونی و کلی حال میکنی و خیلی چیزای دیگه. اما حدسم اینه که یادگرفتن یه زبانِ مرده ادمو پژمرده میکنه. 


من عاشق جاهای کثیفم. کثیف ترین جاهاییکه تو انقلاب میشه برا غذاخوردن پیدا کرد. فک کنم تو زندگیِ قبلیم مگسی چیزی بوده م .

بیمعرفتیِ رفیقامو کنار بذاریم، میبینیم که خودمم کم سگمرام نیستم. و این قضیه کمی آرومم میکنه.

باز شب شده و این بیخوابی لعنتی داره منو سرویس میکنه. نمیتونم دل از سکوتِ هوس انگیزش بکنم و بخوابم. باخودم میگم برا خوابیدن وخ هس. روزاام میشه خوابید. الان باس بیدار موند که همه خوابن. که امشب صدای زوزهء زنِ همسایه ازون پایین نمیاد. تو سرم آهنگم پخش میشه. مسخرس و دیوونه کننده. آهنگای قدیمی بعضن. مثلن الان اون آهنگ بنان داره رو مخم را میره.


تو برهه ای از زندگی ام که هیشکی توقع خاصی ازم نداره. نه باس پول در بیارم نه عهده دار کار بخصوصی باشم نه هیچ گه دیگه ای بخورم. کتاب خوندن تنها گهیه که باس بخورم. که از قضا اونم نمیخورم. حتا تفریحم نمیکنم. ینی واقعن تعطیل. بیخیالی یه وختایی خوبه. پارسال مثلن خوب بود. کنکورو جز با دایورت کردن جور دیگه ای نمیشد گذروند. ینی از من برنمیومد دست کم. اما الان نه دیگه. خیلی فک نمیکنم جواب بده. الان باس یه کمی اکتیو باشم. این خوبه که وختمو با کسچرخ زدن با بچه ها پر نمیکنم دیگه. این خوبه که عادتِ کافه بازی از سرم افتاده. این خوبه که مثِ ولگردا تو پارک لاله ولو نمیشم با بچه ها و انقد سیگار نمیکشم تا بمیرم. اما اینکه هیچ کارِ دیگه ایم نمیکنم فاجعس. گاهی وقتا بفرانسه فک میکنم و اعتماد بنفس میگیرم. که ینی این یه کارِ مفیدیه که دارم میکنم. اما بدبختیش اینه که هیچ وختی رو از زندگیم اشغال نمیکنه جز روزاییکه کلاس میرم. فردا اولین جلسهء پهلویه. و من خوشحالم اما میدونم که اونم حسِ مفید بودن بم نمیده. گاهی خجالت میکشم از زنده بودنم.


خواهرم قراره هف هش روز بیاد بمونه. امیدوارم این به این معنی نباشه که قرار باشه اون پسره رو هف هش روز تو خونه ببینم چون حقیقتن طاقت نمیارم. دقیقن انگار یه سناریوی نوشته شده س. اون میاد و همه یه پرده صداشون یواش تر میشه جز خواهره که بلن بلن میخنده و خیلی لوس میشه و من عقم میگیره. و من کلن هی حالم بدتر میشه چون انگار همه کارای ادم میره زیر ذره بین و بطرز تحقیر آمیزی تو چشم میزنه. چمیدونم مثلن باس مواظب حرف زدنم باشم که چیز بدی از دهنم نپره یا حرکت ضایعی نکنم یا کلن اصن بیش از حد حرف نزنم. یا هرچیز مسخره و پیش پا افتادهِ دیگه ای.

وای خدا. میدونم که خنده داره و میدونم که من دارم آناستازیا میشمو دارم قضیه رو گنده ش میکنم. خلاصه ش اینه که از حضور یه غریبه تو خونه هییچ حس خوبی ندارم. و وختی ثقیل میشه قضیه برام که میبینم بقیه هیچ مشکلی ندارن و دارن زندگیشونو میکنن. شاید منم دارم زیادی سخ میگیرم مثلن.

هروخ میخوام از غذاخوردن متنفر شم ظرف میشورم. 

مامانم اینا آخر هفته ها میرن دُروان. یه روستاس. اطرافِ کرج. نمیدونم چه فازیه که تحمل خونه رو ندارن.

منم معمولن نمیرم چون نمیتونم صبح بیدار شم. و تازه اگه بیدارم بشمو برم اونجا انقد هواش خنکه که دلم میخواد سرمو بکنم زیر پتو و یه سال بخوابم.

دیروزم رفتنو من طبق معمول نرفتم. مامانم زنگ زده خیلی جدی. میگه ببین یه حیوونی هس، اسمش تنبله. حالا اندفعه تلویزیون نشونش داد صدات میکنم. یه قدم میخواد بره اونور تر دو روز طول میکشه. منو میگفت. مرده بودم از خنده. فک کردم داره شوخی میکنه. نگو واقعن هس. اخه من چی بگم به اینا ؟


                                 

بعضی کتابا منو دیوونه میکنن. ازینجهت که نه میتونم بخونمشون نه میتونم با خودم کنار بیام که نخونمشون یا نصفه بخونم. جن نامه ازوناس. همش یه سیر مزخرف و یه جور داره و من عصبی میشم از نوع کلمه هاش از همه چیش. اما دفعه دومه که دارم میخونمش و نمیتونم ادامه بدم. خیلی چیز غمنگیزیه.


دلم نمیخواد همش بخوابم حقیقتن. دلم میخواد یه آدم فعال باشم. اما انگار اینی که دلش میخواد کتاب بخونه با اونی که تو منه رابطه ای ندارن. هیچ دلیلی نداره اگه این میخواد اکتیو تر باشه اونم اوکی باشه. ته قلبم ازینکه بیشتر روزا میتونم خیلی بخوابم احساس رضایت میکنم اما میدونم اخر این تابستون لعنتی بخودم میامو میبینم هیچ گهی نخوردمو باز افسرده میشم. همیشه وسط سال که هستم کلی برا تابستونم برنامه دارم. بنطرم خیلی راحت میاد خوندن یه سری چیزا و دیدن یه سری فیلما. اما تابستون که میرسه نه فیلمی میتونم ببینم نه اصن بذهنم میاد که چه کتابایی میخواستم بخونم. این خوابِ لعنتی زندگی رو از آدم میگیره.