درواقع خیلی وخته خودمو بنوعی از زندگیِ جمعی کشیده م بیرون. خدا نکنه ادم تو تنهایی به یه سری لذتا برسه که دل کندن ازشون و ریسک کردن برا ادم سخت باشه. اولش ادم داد میزنه که تورو خدا نذارین من تنها بمونم. بعدش خب نهایتن تنها میمونه و میبینه که اوه. تنهایی ام نمیتونه خیلی بد باشه. مثِ ادمی که از تاریکی میترسه و انقد جیغ میزنه تا اخرش اروم میگیره. اما تمامِ موهاش سفید میشه در نهایت. چیزی که مهمه اینکه من نمیتونم بفهمم این دوست داشتنِ تنهایی از یه نوع خود ازاری تو من داره نشات میگیره یا واقعن چیزِ خوبیه و باید بهش ادامه داد.
امروز با پ رفتیم سگ پز. راستش برنامه ای نداشتم. یهو اومد خونمون و گفتم خب منکه باس خواهرمو تا ترمینال برسونم-درجریانین که؛ من یه جورایی برادرشم!- بیا بریم بچرخیم. بعد گفتیم چیکار کنیم؟ بریم سگ پز. کلی خندیدیم. گفته بودم عاشق جاهای کثیفم. اینجوری بدم نمیاد که با یکی یهو همینطوری برم یه جا و خوش بگذره. اما برنامه ریزی شده که بدونم قراره یه مشت ادم دورِ هم جمع شن راستش چیزی نیس که براحتی بش تن بدم دیگه.
امروز سهمم از فیلماییکه ع. داده نفس بریده بود. موقعِ دیدنشون با دیدِ مقایسه ای نمیرم جلو. شاید برا همینم میتونم لذت ببرم ازشون. چقد این بشر خوبه. چقد من خوش اقبالم که این ادم انقد دمِ دستمه از لحاظِ مکانی. بودناش همیشه بجاس. همیشه وقتایی هس که باید باشه. برا همین باهاش بمشکل برنخورده م تاحالا.
چرا حافظه م اینطوری شده :|
چرا نفس بریده فقط واسم یه اسم آشناس و یادم نمیاد چیه :(
من نابود شدم :((
بابا قاطی نکن
شاید کتابِ هرتا مولر بوده
ها؟
نه ... این نبود.
نفس بریده چه فیلمی بود فائزه؟ :(
شایدم توهم زدم.
فیلمه که بهروز وثوقی تشنج میکنه هی ... :(
خیلی خوبه، منم عاشق اینجور گشت و گذارها هستم. ولی خب متأسفانه تنهای تنهام و کسی نیست و پایه ای جور نمیشه براش !