من زباله دان احساسات نامردانم. نمیدانم کی چشم باز کردم و دیدم شده ام زباله دان احساسات مشتی نامرد. که بیایند تحقیرآمیز و با نفرت احساسشان را بمن تف کنند. که فکر کنند چون من یک زباله دان بی خاصیتم نیاز دارم به این احساسات خام و آزارنده. تنم بوی گندیدگی گرفته. رهام کن.
آدمایی ازین دست رو بندازید توی سطل آشغال ! دور و برتون رو از موجدات آزارنده کم کنید !
...
به نظر میرسه اونا زباله دونیِ یه مشت احساسات مزخرفن که بوی گند میده، نه تو.