طیِ صحبتها با آقای میم یادِ خاطره های مدرسه افتادم. یادِ اونسری که سرِ کلاسِ عربی اون تهِ کلاس زیرِ پای بچه ها خوابیدم چهارساعت. بعد یهو یکی بهم لگد زد و فهمیدم که خروپفم پیچیده تو کلاس :)) بعد تو همون شرایطم این پست و گذاشتم .

یا اونسری که لاکامو یادم رفته بود پاک کنم ناظمه نذاشت امتحان بدم. رفته بودم پایین ندا اومده بود ازم شکلات بگیره. ناظمه بهش گف فراهانی با اون حرف نزن ! :))) تو این مایه ها که انگار میخواس بگه اون جذام داره ! :))

مثلن چن وخ پیشا ندا این قضیه رو یادش اومد و کلی خندیدیم . برا همینه که با همهء این اوصاف ندا رو اینهمه دوس دارم. من و ندا و غزاله و یه سری دیگه کمو بیش با هم بزرگ شدیم با همه ضایع بازیامونو شکستامونو آبغوره گرفتنامون. دوستای دبیرستانمو دوس دارم. سگشونم درواقع. تنها دختریکه بعد از دانشگا شناختمش و دوسش دارم از تهِ دل تقریبن فاطمه س و بعدم رامینا مثلن. بقیه دوستام همه ته مونده های دبیرستانن. با این حال  نشد یه بارم دلم برا مدرسه تنگ شه.

نظرات 1 + ارسال نظر
ف. چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:44 ب.ظ

وای فکککک کن :)))))

خیلی خنگ بودیم اون موقه ها :))
و خیلی بیشور بودن که انقد اذیت می کردن مارو سر چیزای مسخره :|

کاش جای اینکارا یادمون می دادن وقتایی که توی یه شرایط عن گیر می کنیم چجوری می تونیم خودمونو نجات بدیم و اذیت نشیم..
البته بعید می دونم خودشونم می دونستن :|
واقعن من هنوزم نمی فمم بلند یا کوتاه بودن ناخن یه طرف چه تاثیری می تونسته رو زندگی یا درسش داشته باشه :|

عقده ای بودن بابا :||

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد