راستش خیلی ام اتفاقای جالبی نیفتاد امروز. اولین قضیه اینه که بطورِ اتفاقی هر یکشمبه که دارم اهنگ گوش میدم یهو این اهنگ گلومی ساندِی میاد و من با وحشت میزنم بعدی و به این فک میکنم که نه اروم باش همه چی ردیفه و یکشمبه ها همشون به این بدی نیستن. اما از دمِ درِ دانشگا که اومدم برم تو همه چی شرو شد. حراست که هیچوخ گیر دادن تو کارش نیس به موهای بیچاره م که بافته بودمشون گیر داد. بعدم گف شالت داره از سرت میفته. اما واقعن اونقد عقب نبود. منم با تعجب نگا کردمو گفتم این ؟؟؟؟ بعدم گذاشتم اومدم. اما همش وختی تو دانشگا را میرم دارم به این فک میکنم که یکی منو تحتِ نظر داره و یه روز همه این صحنه هایی که تودانشگا شالم از سرم افتاده یا زدیم تو سرو کلهء هم یا با کسی دس دادم یا برا کسی سیگار روشن کردمو میذارن جلوم و میگن ا خودت دفاع کن. منم لال میشمو به تته پته میفتم و اونا با اون سیبیلاشون غش غش بم میخندن. یا مثلن هروخ مدیرگروه ا بغلم رد میشه تنم میلرزه و فک میکنم یه روز مثِ ساناز گیر میده بهم و پاشو میذاره روم و لهم میکنه. از همه چی میترسم. از سایهء خودمم میترسم. 

امروز پارک لاله بودیم که یه جمع کثیری از گربه ها رو دیدیم جمع شده ن. رفتیم پیشِ دخترپسرایی که داشتن بهشون غذا میدادن. رفتیم قاطیشون و کلی با گربه ها بازی کردیم. برام عجیبه. حس میکنم شخصیتای گربه ها ام باهم فرق داره واقعن. هرکدومشون یه جور رفتار میکنن. یکیشون بغلِ پام لم داده بود. یکیشون کلی چنگم گرفت و دستمو لیس زد. دیگه اخرش داش از سروکولم بالا میرف:)) چقد گربه ها خوبن. 

و چقد اون اقا خوبه. لذتِ را رفتن کنارش با هیچی برابری نمیکنه. هیچی.

نظرات 4 + ارسال نظر
ف. یکشنبه 28 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:23 ب.ظ

گلومی ساندی آهنگ وحشتناکیه :(
حالا وحشتناک که نه, اما یه حس مرگ توش داره. حس نا امیدی.

+همینکه می تونی تو دانشگاه شال سرت کنی خودش کلیه :|
حالا ما اگه یه کم مقنعه مون شل باشه یاآآرایش و لاک کلی گیر میدن و اگه حراستیه رو مود خوب نباشه طرفو همونجا نگه می داره تا پاکشون کنه :| :|
فک کن!

اخه وختی گیر بدن تکلیف معلومه
وختی گیر نمیدن ادم بیشتر شک میکنه :))

ershan دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:13 ب.ظ http://sagemast.blogsky.com

nirvana kheili badtare

. دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:07 ب.ظ

مادربزرگ مادری احمد.ـ

دهنت سرویس :)))))

سیمین سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:06 ب.ظ

ف. کجا درس می خونی؟ :)

اینایی که گفتی دقیقا دانشگاه ما همینطوری بود! :|

فائزه من که دیگه انقد عادت کردم که پژوهشگاهم که گیر نمیدن به هیچی، شال سرم نمی کنم و بازم می خوام از در برم تو می ترسم بهم یه گیری بدن! :))

والا من یه ساله بهم گیر نمیدن هنوز با شال میرم احساسِ گناه میکنم. توهمِ توطئه ورم میداره :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد