اولن که یکشنبه ها کلن یجورای غمگینیه. بعدم هررو  خدا اینطوریه که میرم دانشگا و جلو بچه ها نهایت خیلی ناراحت باشم یه کم میرم تو خودم. ولی بعدش میرم دسشویی بغض میکنم و بعضن گریه میکنم ازینکه هی فک میکنم اینروزا قراره بعدن بشه یه بخشی ازون خاطراتیکه جون ادمو میگیرن. بعد بخودم فحش میدم که اخه احمق چه دلیلی داره اینطوری شه و حتا اگه قرار باشه بشه چرا لذت همین لحظه هارم از خودت میگیری. اما هیچ جوابی ندارم بخودم بدمو بدتر بغض میکنم. وختایی ام که خودش هس گاهی وختا محکم میگیرم دستشو که مطمءن شم بیدارم. یا اون توهمم نیس که گرما داره و میخنده و ازهمه چی بهتره.

نظرات 1 + ارسال نظر
سیمین یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:04 ب.ظ

بدبختانه منم اینطوریَم. :(

ولی نگران نباش ... یه کم بگذره این فکرا هم تموم میشه. :*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد