یه سری ام میخواستیم بریم پارک فقط ندا کلاس رفته بود و گوشیشو جا گذاشته بود. رفتیم گوشیشو بدیم با مرتضا. هرکار کردیم ازپشت شیشه کلاس دس تکون دادیم مارو ندید. پنج دقه داشتیم فک میکردیم. اخرش من در زدم در کلاسو وا کردم مرتضارو انداختم تو :)) 

بعد استاد گف جانم بامن کار داشتین؟ گف نه نه با ندا گار داشتم:)) بعدم گوشی رو داد و رفتیم پارک. اینا تفریحایی بوده که تو مهد کودک نکردیم:))

نظرات 1 + ارسال نظر
ف. یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:32 ق.ظ

وای فک کن =))) باز اساده آدم با شخصیتی بوده

خیلی:ایکس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد