من نمیدونم چرا تمومِ عمرم در حالِ اذیت شدنم. چرا وختی میخوام فراموش کنم نمیتونم. چرا وختی خودمو چال میکنم تا فراموش کنم همه چی آوار میشه رو سرم. چرا باید وختی یه شب زار میزنم پ بهم پی ام بده و بپرسه چرا ناراحتم که من عر بزنم؟ این عر زدنا برا این نیس که دوسِت دارم مردک. برا اینکه دلم آتیش میگیره میبینم اینهمه وخ گاییده م خودمو. خاطر جم باش که من از یه جا ببعد دیگه تو رو ندیدم. خودمو دیدم اره. و نمیفهمم اینو که چرا وختی حالم خوبه بیخود بیخود میلاد باید بهم پی ام بده. من از زندگیم پاکتون کرده م. شمام که پاکم کرده بودین از قبلش. میشه دس از سرِ هم ورداریم یا نه ؟

وختی نوشته هایِ قبلیمو تو وبلاگم یا وبلاگای قبلیم میخونم میبینم همش درحالِ آزار دیدن بوده م. واقعن من چند سالیه که درحالِ ازار دیدن بوده م. بس نیس واقعن؟ هر دختری دلش میخواد یکی دوسش داشته باشه. دلش میخواد یکی پایه ثابتش باشه که هروخ از همه جا برید بره شیرهء روحِ اون ادمو بمکه و ازش بخواد که خودشو خورد کنه تا اون دختر جون بگیره یه کم. اما من دیگه اونم ندارم. خلاصه اینطوریه که من الان تو یه حالتِ سکون قرار دارم که هیچ آپشنی ندارم جز اینکه با همین تنهایی کنار بیام. پشن نداره البته اما خیلی ام بد نمیگذره. خوش نمیگذره. بالا پایین نداره و میدونم اگه یه روز از خواب بلند نشم دلِ هیشکی نمیلرزه. اما چه خیالیه. انگار باید ادامه داد. از وختی یادمه ادامه داده م تا بجاهای خوبش برسم. پس دلیلی نداره اینجا کاتش کنم.

نظرات 1 + ارسال نظر
سیمین شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:37 ب.ظ

اینو به طرز وحشتناکی تجربه کردم و می کنم و احتمالا خواهم کرد باز! :
چرا وختی خودمو چال میکنم تا فراموش کنم همه چی آوار میشه رو سرم.

نمی دونم چرا اینطوریه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد