خیلی چیزا هس که باید بفهمم.

هنوز نمیفهمم چرا مامانم از زیرِ سوال بردنِ ادما لذت میبره. چرا وختی برنجو میسوزونم علاقه داره بیاد دس بکمر بالا سرم وایسه و بگه از پسِ همین یه کارم برنمیای.

نمیفهمم چرا هرموقع به بابا میگم میخوام کار کنم همین دیالوگِ تکراری پیش میاد که خب چقد اونجا بهت میدن؟ مثلن دیویس سیصد تومن. خیله خب من این سیصد تومنو بهت بدم راضی میشی ؟ :|

و اینکه نمیفهمم چرا چیزای ایده آل حالمو بهم میزنن. نمیدونم واس چی دلم یه ادمِ ایده آل نمیخواد و چرا بنظرم نفرتنگیزه که کسی خیلی ایده آل و خوب باشه.

ذهنم خیلی درهم برهمه. خیلی حالم بده واقعن.

نظرات 1 + ارسال نظر
س جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:08 ب.ظ

فائزه منم جدیدن اینطوری شدم. قبلنا نبودم. نمی تونم عاشق یه آدم خیلی خوب و همه چی تموم و مهربون و ایده آل و موفق و سالم باشم! شایدم چون خودم خیلی آدم سالمی نیستم. نمی دونم.
شایدم واسه همین دل لعنتیم گیر داده به اون زشت! :)) :|

زنده بگور عشقی و این حرفاییکه فقط شیدا میزنه :-|:-|

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد