امروز خیلی فک کردم. به اینم فک کردم حتا، که این خیلی درست نیس که بهر قضیه ای فقط وقتی فک کنم که توش گرفتار شده باشمو راهِ پس و پیش نداشته باشم. اخه این یه جور رویکردمه. خودمو درگیرِ یه قضیه ای میکنم تا مجبور شم بهش فک کنم چون میدونم درغیرِ اینصورت نمیتونم بهش فک کنم با زبونِ خوش و بنتیجهء معقولی برسم. بهر حال نشستم فک کردم که اوکی. گیریم که دیدمش. گیریم که منو سرِ کار نذاشته بود و اصن خبرم میکرد که برم ببینمش. اوکی اونموقع میخواستم چی بگم ؟ چی کار کنم؟ دو تا ادمی که بهردلیلی فارغ از مقصر بودن یا نبودن همدیگرو خوسته یا ناخواسته آزار داده ن دیگه چه حرفی دارن بهم بزنن؟ اگه فقط من بودم که آزار داده بودم اره. حرف برا زدن داشتم. اما گیریم که حرف میزدیم. چی داشتم بگم؟ مرسی که درست وقتی که قرار بود جوابمو بدی سه هفته تو خماری گذاشتیم؟ مرسی که اگه سگ تا اون شهرِ لعنتی دنبالت میومد براش استخون پرت میکردی اما اندازه یه سگ بمن محل نذاشتی وختی اونهمه راهو اومدم تا اونجا فقط برا اینکه باهات حرف بزنم درحالیکه کلی ریسک داشت برام و تو اصن برات مهم نبود که میخوام چجوری برگردم یا چه گهی بخورم وسطِ اون بیابون؟ بگم مرسی که را برا پدرِ منو دراوردی و میتونستی خیلی بهتر باهام برخورد کنی و ترجیح دادی ور غرورم لی لی بری و با دوستای جدیدت شاد باشی و به رفیقت بگی سگ محلی کنه بهم ؟ مرسی که وقتی پشت تلفن با گریهء وحشتناکی بهت گفتم چقد دوست دارم و دارم داغون میشم تو این شرایط، تو خیلی خونسرد گفتی اررره میفهمم ولی کاری از دستم برنمیاد؟ مرسی که بار ها منو تا مرزِ نابود کردنِ خودم کشوندی و عینِ خیالت نبود یکی شبِ تولدش داره جون میده و دلش میخواد بمیره؟ مرسی که حتا ضربهء اخرو بهم زدی و سرکارم گذاشتی و بخودت زحمت ندادی بگی که نمیخوای بیای کادوی لعنتی تو بگیری؟ دِ من که گفتم میخوای اصن بیخیال. خودت گفتی نه. بازی کردن با من چه حسی داشت جدن؟

نمیدونم. لابد اونم یه سری ازین مرسیا داشته که بهم بگه. اما بسه دیگه. منم تا یه جایی جا دارم. تموم شد. همه چی دیگه تموم شد. شیش هفت ماه بسه برا عزاداری.

نظرات 3 + ارسال نظر
سیمین دوشنبه 24 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:05 ق.ظ

خوبه که فک کردی. و خوب تره که واقعا تموم شه. تا همینجاشم زیادی مایه گذاشتی از خودت.
دلم می خواد یه روزی سر خودش بیاد.

نهال سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:52 ق.ظ http://fazmetr.blogsky.com

خاعک!خاعک تو سرش ....

گیتاریست سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:34 ق.ظ http://guitarist0.blogsky.com/

هر کی که حس می کنی اذیتت می کنه، از زندگیت بنداز بیرون ! اینجوری هست که میتونی راحت زندگی کنی، مگه ما چندبار فرصت زیستن داریم که بخواهیم اونو تلف کنیم واسه کسایی که سوهان روح ما هستن؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد