خیلی ناراحتم هی هر روز. و این اصن خوب نیس. یچیزی تو گلومه که باعث میشه شبا -هرشب- بیفتم رو تخت و یه اهنگ بخصوص و گوش بدمو گریه کنم. و بعدش برم دنبالِ کارم دوباره. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. امروز چند ساعت گوشیمو خاموش کردم و لبخند تلخی زدم وختی روشنش کردمو هیچی نبود. خسته ام از ادماییکه یه مدت میرن تو نخم و براشون جالب بنظر میام. بعد میرن تو نخ ارغوان و این اتفاق هی میفته و هی باز میفته و ارغوان شبا زنگ میزنه با هیجان تعریف میکنه که چیا بهش گفته ن. مسخرش اینه که از هیشکدوم ازون ادما خوشم نمیومده حتا یه ذره. اما این حس خیلی ناراحتم میکنه که هی این قضیه اتفاق میفته. واقعن ناراحت میشم. فکر آدماییکه حقشون بوده افتضاح ترین برخوردِ ممکنو باهاشون بکنم اما نکردمم خیلی ناراحتم میکنه.

چیزِ دیگه ای که هس اینه که شماهاییکه اینجا رو میخونین، با خودتون نگین چقد این ارغوان براش مهمه که هی میگه. لازمه بدونین ما انقد ارغوان داریم که خودمونم قاطی میکنیم و اینا همشون یه نفر نیستن.


نظرات 4 + ارسال نظر
ف. جمعه 21 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:00 ب.ظ http://chiara.blogsky.com

من نمی دونم با آدمایی که یه مدت برن تو نخم بعد برن تو نخ یه کسی ک خیلی میشناسمش چه برخوردی ممکنه بکنم.
هوم
فک می کنم داری بزرگوارانه برخورد می کنی

اما موضوع اینه که اصلن هدفم این نیس که بزرگوارانه برخورد کنم
میدونی
ادم اصولن وختی باید قاطی کنه که طرف براش مهم باشه
من این ادما برام مهم نیستن برخوردی که باهام میشه برام مهمه. اما اگه بخوام کاری کنم یا چیزی بگم انقدی احمق هستن که فک کنن برام مهمن و من طاقت این یکیو ندارم برا همین نمیتونم چیزی بگمو خودمو میخورم.

سیمین شنبه 22 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:25 ق.ظ

موافقم باهات فائزه. منم نمی تونم با آدمایی که اصن برام مهم نیستن بد برخورد کنم. دو تا مسئله هس: ۱. اون آدم به هیچ جات نیس که اصن بخوای خیلی جدی عصبانی بشی و قاطی کنی. ۲. به قول خودت اون آدما اونقد احمق هستن که بذارن پای مهم بودن خودشون.

گوشیمو یه بار سه روز خاموش کردم. وقتی روشنش کردم فقط یه اسمس از تو داشتم. بازم دم تو گرم.

جدن دوس ندارم انقد ناراحت ببینمت. اما نمی تونمم بگم نباش. چون می فهممت.
:(

عزیزم
ببین جدی خوبه که بین این همه ادمیکه رو مخم را میرن تو هنوز همونیکه بودی. :*

ف. شنبه 22 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:15 ب.ظ http://chiara.blogsky.com

اوهوم. اما خب وقتی اینهمه واسش مهم نیستن چرا خودتو بخطرشون اذیت می کنی.
گرچه آدم وقتی میگه مهم نیست, فقط حرفشو می زنه. چون یه حس کلافگی طوری بهش دست می ده از دست کارای بعضیا, که نه اینکه مهم باشه, ولی اعصاب خورد کنه. ینی خود درگیری ایجاد می کنه و هی فکرت مشغول می شه ک فلان آدم چه فکری پیش خودش کرده ک فلان کارو کرده یا فلان حرفو زده..

ب نظر من سعی کن واسه اون آدما در دسترس نباشی. ینی کلن واسه همه ی آدما. نذار راحت بیان تو زندگیت و برن.
نذار فک کنن هروقت ک دلشون بخواد می تونن باهات باشن و هروقت ک حوصلشون سر می ره برن دنبال یکی دیگه.
نمی دونم چرا بعضیا نمی تونن درک کنن ک دوره ی دبستان دیگه تموم شده. رفتارشون در همون حد می مونه همیشه. البته امیدوارم ازین آدما هیچوقت سر راهت نیان

اوهوم
راستش همین تصمیمو دارم. گمونم جواب بده .

سیمین یکشنبه 23 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:53 ق.ظ

چقد خوب که این حرفو ازت می شنوم :)

توام جدن واسه من همونی که بودی. با این تفاوت که تو عزیزترم شدی :*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد