امروز خیلی خندیدیم. منو ندا و هومنو علخ و اون یکی پسره. سر جرءت حقیقت علخو مجبور کردیم شمارشو بنویسه رو دسمال کاغذی  بده به اون پسره که تو کافه کار میکرد و بهش بگه من از شما خیلی خوشم اومده. پسره ام گرفت گفت مرسی!!! منو مجبور کردن برم وسط خیابون قر بدم! ندا رو گفتیم بره گدایی:)) این از همه ش باحالتر بود. کلاه پسره رو گذاشت سرش رفت گدایی:)) باورم نمیشه انقد امروز خندیدم.  خدا این آدمارو از آدم نگیره. معلوم نیس از کجا پیداشون میشه که انقد میخندوننت. 
نظرات 3 + ارسال نظر
Ershan یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:06 ق.ظ

او



مای




گاد!

س یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:51 ب.ظ

دم همتون گرم! :))

romina پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:15 ب.ظ

کار جالبی کردین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد