226-

انگار رو آب شناورم. سرم پر از صداس. یه آدمو میارم تو سرم بعد میندازمش بیرون یکی دیگه رو میارم. هیچ ثباتی ندارم. مخصوصن که از اسباب کشی ام متنفرم و الان درگیرشم و نمیشه ازم توقع داشت مثِ همیشه باشم. کلاسامو نمیرم. این هفته فقط دو تا کلاسمو رفتم. همش وقت میگذرونم. همش فرار میکنم. شاید زوده یه کم واسه این حرف. اما دلم میخواد بزنم زیرِ همه چی. حتا زیرِ رشته م. مخصوصن که دیروز رفتم  از انتشاراتِ دانشگا ناصرخسرو بگیرم و مرده خیلی وحشیانه بهم گفت چرا زودتر نیومدی. انگار که من مجبورم به اونم توضیح بدم. با بغض از مغازه ش اومدم بیرون. و اینکه جدیدن متوجه شدم حتا علاقه ای که یه ایرانی میتونه به ادبیات داشته باشه رم ندارم. نه حافظ دوس دارم نه مولانا. پس من به چه دردی میخورم ؟ شایدم البته بد نباشه این قضیه. چون دانشکده ی ماام بهرحال جایی نیس که علاقه ی آدم تامین شه و اینکه بنظرم خیلی ناراحت کننده س که درسِ آدم همون چیزی باشه که ادم بهش علاقه ی شدید داره. بنظرم این دوتا باید دو تا چیزِ جدا باشن که آدم از یکی به اون یکی فرار کنه. هرچی که هس از دانشکده راضی ام. دلیلشم اینکه روزایی که نمیرم اصن آروم نمیگیرم. دلم شلوغی میخواد. یه نفری میگف دانشگا بدعادتمون کرده. وسطِ هفته این همه آدم دور و برمونن آخرش یهو همه میرن و آدم می مونه چه کنه. بهر حال اینکه درحالِ حاضر اگه ادمای دورمو از زندگیم حذف کنی من هیچی نیستم و این خیلی غم انگیزه. اما شروعِ خوبیه برا اینکه من حالم خوب بشه. دارم پا میگیرم. دارم خوب میشم. و این خوبه گمونم. بیام و ادای ادمای بد و در نیارم. شاید واقعن بد نیستم.


+ ماه دیشب خیلی خوب بود. یا شاید من دیوونه شده بودم.

نظرات 5 + ارسال نظر
س سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:51 ب.ظ

آره آره!
« بنظرم خیلی ناراحت کننده س که درسِ آدم همون چیزی باشه که ادم بهش علاقه ی شدید داره. » این حرفیه که همیشه تو ذهنم بود و حس می کردم کسی نمی فهمه چی می خوام بگم.

منم دقیقن همینطوری شدم. کلاسامو نمیرم. اینطوری نبودم. یکی از کلاسای این ترممو هنوز اصن تا حالا نرفتم!!!
امروزم رفتم دانشگاه و سر هیچ کلاسی نرفتم :|

تو دیوونه نشده بودی. ماه دیشب خیلی خوب بود. شایدم منم دیوونه شدم :)

اینجوری نمیشه س
من و تو دوتا فروردینی ایم با دیوونگی ای از یک نوع :دی

س چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 07:48 ب.ظ

:دی
راس میگی. واقعن اینجوری نمیشه ...
ولی تو باور کن داری خوب میشی. من کلی بهت امیدوارم! :) :*
من اما دیگه ازم گذشته!!! :))

Ershan پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:28 ب.ظ

نمیدونم خودتم یادت میاد یا نه ولی یاد شبی افتادم که خوب بودی و زدبازی گوش میدادی!

سبحان جمعه 11 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:26 ق.ظ

ماه جدی جدی خوب بود ... عالی بود... وسط خوابگاه کسالت بار با یه حال نه چندان خوب ... اون ماه چنان از خود بی خود و شادم کرد که ... بگذریم...
هرچیزی که خوب باشه برا خوب شدنتون خوبه! شما واقعا بد نیستین ... صرفا تلقینای یه روج دردناکه...

توفیق چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 04:41 ب.ظ

از وختی شنیدم علی راغب انصراف داده، انگار یه چیزی ته دلم تصدیقش میکرد.
بین خودمون باشه، منم دو دل شدم.
اما عقلم میگه تو که نخبه نیستی پخمه، بشین سر جات و احساس روشنفکری نکن .برو با همون استادای نفهم سروکله بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد