225-

یه مشکلی که دارم اینه که با هر آدمی برا خودم فانتزی میسازم. یعنی دقیقن هر آدمی. واقعن انگشت شمارن کساییکه اصن بهشون فک نکرده م. و باهرکی فانتزیای قوی تری داشته باشم یا امکانِ تحققِ تصوراتم راجع به یکی بیشتر باشه عاشقِ اون میشم. خیلی خجالت آوره. 

امروز بارون میومد و من اصن دلم نمیخواس سرمو از زیرِ پتو بیرون بیارم. هی پا میشدم می دیدم صدای بارون میاد میخوابیدم. دو تا کلاسِ اولمو نرفتم چون بارون ناراحتم میکرد. اخرش وقتی یه بار بیدار شدم و دیدم صدای بارون نمیاد اومدم بیرون. اما بازم داش نم نم می بارید رو شیشه ی عینکم. رفتم تو ایستگاهِ بی آرتی. مثِ احمقا شده بودم. یه جوونی مسوولش بود. پولمو که داشت خورد میکرد دس کرد تو جیبش یه بسته دستمال جیبی دراورد یکیشو داد بم. خیلی مسخره نگاش کردم گفتم واسه چی ؟؟ گف واسه عینک. بعدش دلم خواس بال در بیارم. دلم خواس اقاهه رو بغل کنمش کلی. و لبخندم پاک نمیشد اصن. تازه یادم اومد چقد ساده خوشحال میشم و چقد خیلی وخ بوده که خوشحال نشده بودم. 

همکلاسیم دیروز بم یه چیزی گف که تو این مایه ها بود که ینی تو خوبی. ادم باهات راحته و اصن خوبه که مثِ دخترای دیگه ادا نداری. اما کسی ام دوسِت نداره اونجوری. این جمله ی آخرو نگفتا. اما همین بود دقیقن. بعدش من ناراحت شدم و لعنت فرستادم به خودم که چرا همیشه باید یجوری باشم که یه مشکلی باشه این وسط. خب این خوبه که باهات راحت باشن و بهشون خوش بگذره و اینا. اما یه وختم یکیو دوس داری واقعن و اون فقط باهات راحته. همین.

کارمونم این شده که هی همه بخاطرِ هم دیگه کلاسامونو بپیچونیم و بریم بشینیم تو اون کافه هه و من تو فالم دلفین در بیاد با یه بهزادی که ارغوان همیشه میگه اسمش تو فالت هست و من میگم تو عمرم کسی به اسمِ بهزاد دور و ورم نبوده و یوه یوه بخندیم و اینا. بعد بیام خونه و بوی سیگار بدم بدونِ اینکه کشیده باشم. کلن روزای تکراری ایه. اما بازم راضی ام. کاش هیچوخ آخرِ هفته نشه فقط.


نظرات 5 + ارسال نظر
س یکشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:55 ب.ظ

شاید اصن یکی از مشکلات ما فروردینیا همین باشه. به قول تو فانتزی می سازیم برا خودمون!
نازی اون آقاهه ...
فائزه یهو دلم خواست بهت بگم که خیلی دوست دارم :*

منم خیلی :* :*

Ershan دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:08 ب.ظ

این چیزا رو پاک کردم هیستوری لینکا رو بعد وبلاگت اسمش یادم نبود در به در تو گوگل..
بگذریم. اون دوستت راست میگه حقیقتا. خودم برعکس تو ام ینی یه مدته مثلا گاهی یکی میگه بدک نیس تیپت ولی اخلاق...
اینه که بازم مشکل دارم! ولی یه جوری باهاش کنار اومدم. میگم یکی باشه برام نوکرشم هستم ولی اگه نمیخواد باشه تنها سر میکنم دیگه چیکار کنم.. و اون قضیه پارسال هنوز حل نشده پیچیده ترم شده! مثل همین چیزا که گاهی خودتو به خاطرش سر زنش میکنی که وقتی یکیو دوس داری یکی دیگه هم میاد که باز اونم دوس داری در حد مرگ منم الان اینطوری شده ولی..

تویتر هم بیا

Saman جمعه 11 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:53 ب.ظ http://tavane-divanegi.blogsky.com

منم به این درد گرفتارم متنفرم از فانتزی سازیو خیال بافی اما...

کوکر سه‌شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 04:25 ب.ظ http://www.clocks-tick.blogsky.com

وای خدا مگه میشه کسی صدای بارون بشنوه نره بیرون؟
دوتایی سه تایی ده تایی تنهاییم که شده میرم قدم بزنم زیرش حتمن!

ف شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:41 ب.ظ http://domine-deus.blogsky.com/

تو چرا انقد شبیه منی؟ هوم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد