من از تنهایی بدم میاد. درواقع حالم به هم میخوره و می ترسم. مثلن ارغوان همه ش یا غر می زنه یا توهم و خیلی خونِ منو به جوش میاره. اما خیلی دوسش دارم و اگه نباشه دق میکنم. یه سه شنبه ی غم انگیزی نبود و من مرده بودم واقعن. تازه این یه بخش از تنهاییِ مه. بخشِ بزرگترش اینه که میام خونه و می بینم بعله. هیشکی نیس که من یادش بیفتم و ازینکه هس خوشحال شم. خب اره. من روحِ خیلی سالمی ندارم خب. اما پتانسیلشو دارم بعضیارو واقعن دوس داشته باشم. و دارم. یه ادمایی واقعن خوب میکنن حالمو. و -حداقل برای لحظه ای- حس نمیکنم منم و زندگیِ غم انگیزم.
سعی میکنم شلوغ باشه دورم و این راهِ خوبیه که کمتر حالم بد باشه. مثلن واقعن این سه روزی که مدرسه میرم این چن هفته حالم خیلی بهتره. و از الان عزا گرفتم که هفته ی بعد اینا المپیادشونو میدن و باز من می مونم و حوضم. از کنکور بدم میاد. اون یه روزی که میرم قاطی کنکوریا ناراحت میشم. اما خب باز بهتر از تنهاییه. در هرصورت هرچقدرم این شلوغ پلوغ کردنا حالمو خوب کنه، هیچی نمیتونه جایِ اون تنهاییِ مهلکی رو بگیره که وقتی میام خونه و مخصوصن وقتی شب میشه آوار میشه رو سرم. و خدا نکنه که بارونم بیاد. دیگه دلم میخواد نباشم که بخوام تنها باشم یا هرچی.
یه روزی اینجا نوشتم که تنهایی ام شرافتِ خاصِ خودشو داره. اشتباه میکردم. دلم نمیخواد تنها باشم. یه ادمی رو دوس دارم. لعنت به همه چی.
می دونی ... این که آدما آزار میدن آدمو، و با وجود این وقتی تنها میشی باز می بینی که دوس داری باشن، خودش یه آزار مضاعفه ... که متاسفانه منم مبتلاشم.
همین که اون سه روز حالت خیلی بهتره واقعا خوشحالم کرد.
میدونی تعجب من از اینه که تو رو میشناسم میدونم لیاقت بهترینای همه چیزو داری.. خلاصه ت "یه آدم خوب" ه. بعد توی لحظه هات یه نفر پیدا نمیشه. یاد اون حرف هیچکس افتادم. میگه: هرکی ازش کردی طرفداری ازت یادی نکرد..دیگه حس داری اصلن؟ حتی شده داد بی اثر.
مرسی
سیاست خوبیه.اینکه دورتو شلوغ کنی که حالت بهتر بشه.
ولی سعی کن تنهایی مهلک شبتو هم پر کنی...تحملش راحت تر بشه دست کم...
اون تنهایی دیگه با دوستای عادیم پر نمیشه ملیکا. اصلشم همونه که دارم ازش فرار میکنم .
میگیرم چی میگی...
قابل فرار کرن نیست...اما میشه یه کم دردشو تسکین داد...