202-

مامان از اولی که امشب منو دید شروع کرد داد و بیداد. اول بهم بدو بیراه گف که چرا پول با خودم نبرده بودم که دوباره مجبور شم بیام خونه. بعد غر زد که چرا ماشینو اونجایی که اون گفته بود پارک نکردم. بعد که میخواستیم برگردیم به پارکبانِ پدرسگ فحش داد که چرا قبضو گذاشته زیر برفپاک کن و اگه یکی برش داشته باشه جریمه میشیم باز و اینا. اومدم خونه فحشو کشیده به من و بابا که چرا وقتی از فریزر نون بر میداریم خورده نون میریزه زمین. وقتی میام تو اتاقم تازه میفهمم دلیلِ بددهنیاش چیه. امروز خونه رو تمیز کرده. اینو اگه بذاری کنارِ بدن دردِ وحشتناکی که امروز گرفته بودم از تربیت بدنیِ دو روز پیش، و رفیقایی که دونه دونه ریدن سرم بخاطرِ چیزی که اساسن هیچ ربطی بمن نداشته، یه کم شاید بتونیم به وخامتِ حالم پی ببریم. 

شنبه م. و دیدم. تو پارک ملت. قبلِ اینکه برم تولد. هردوشونو مثِ سگ دوس دارم. با هر کودومشون که حرف میزنم حقو به اون میدم. اونروز حقو به م. دادم. امروز حقو به غزاله. وسطشون گیر کردم و از دو طرف دارم کشیده میشم وآخرش جفتشون میرینن بهم و من میمونم و حوضم.

برنامه هام تو هم گره خورده. اجرای هیودهِ دی تو پارس رو اونم وسطِ امتحانا کجای دلم بذارم ؟ باید دشتی بزنم. آره. دشتی تو چپ کوک. یه جوری با حس باید بزنم که انگار من نمیدونم دورو  برم چه خبره. انگار که خیلی از کاری که میکنم لذت میبرم. انگار اون کسی که مثِ یه منبعِ انرژیِ تموم نشدنی بهم عشق میداد هنوز هست. اره. با تمامِ وجودم باید برم تو اون چهارمضراب. بدونِ استرس. مثِ دفعه ی قبل گند نزنم که همه با نگاهشون بگن یعنی خاک برسرت. 

میخوام فرار کنم. میخوام برم دنبالِ یه زندگیِ آروم. میخوام یکی باشه که بتونه ارومم کنه. بتونه وقتی مثِ سگ عصبی میشم به دادم برسه. من دارم بدجوری به خودم میپیچم. نگرانِ خودمم. اما بیشترازاون دلم یکیو میخواس که نگرانم باشه که نیس.

نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:23 ب.ظ

هست.....
هست.....
همیشه یکی هست....
کافیه چشاتو باز کنی و درست ببینیش....
زیاد ازت دور نیست....
یکی هست که خیلی نگرانته...

ازین یکیا که برا همه هست و برا هیشکی نیس ؟

سیمین سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:56 ب.ظ

فائزه عزیزم واقعا نمی دونم چی بگم ...

هر چی نوشتم دوباره پاک کردم.

خیلی برام ناراحت کننده و عذاب آوره که درست شب روزی که باعث خوشحالی و خوش گذشتن به یکی مث من شدی اینطوری به هم ریخته باشی. واقعا ناراحت کننده س برام ...

یه کم خودتو از این دوستایی که اعصابتو داغون می کنن بکش کنار عزیزم. یه کم واسه خودت باش ... واسه خود خودت ... فقط فائزه ...

خیلی تو فکرتم و نگرانتم :*

تیریپ دلداری نبود اصن ... که می دونی بدم میاد از دلداری بیخودی ... واقعا دوست دارم دختر. کاش همه چی خوب بشه برات ... خوب باشی ...

مزسی سیمین
خوشحالم که باعث شدم بهت خوش بگذره
باورم نمیشه اما خوشحالم که میگی
مرسی :)

ملیکا چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 04:56 ب.ظ http://meslarmes.blogsky.com/

عزیزم...:'( چقد فازتو دارم منم:(

اخی ! :( :*

راحیل جمعه 1 دی‌ماه سال 1391 ساعت 06:06 ب.ظ

منم دنبال کسی ام/چیزیم یا ... که بهم ارامش بده...میدونی گاهی فکر میکنم, نباید دنبالش بگردم... نمیدونم...فکر میکنم منشا همه اینا خودمم ... راهیی پیدا کردی بمنم بگو...من تصادفی از طریق وبلاگای دوستم با وبلاکت اشنا شدم:) وبلاگش الان فیلتره:(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد