دچارِ شیداییِ افتضاحی شده م . امروز وسطِ جمع، جمعی که از وقتی اومدم توش شروع کرده بودم خندیدن با همه، دلم خواس بزنم زیرِ گریه. یه بوی آشنا، یه لبخندِ شیرین، یه آدم، میتونه راحت منو ببره به اون وقتایی که ...
دو حوضی ام دیگه نمیتونم برم. همش یادم به اون میزه میفته که اسمشو روش نوشت. درسته روزِ غمگینی بود. درسته من اولش فک کردم دیگه هیچی از دنیا نمیخوام اما بعدش همه دنیا رو سرم خراب شد، درسته که حس کردم یه دنیای بزرگ بین دنیایِ منو اون سبز شد؛ اما باز هنوز بود. باز هنوز یه جایی بود که برم توش و نخوام دیگه برگردم.
بیخیال. من قرار نیس ناله کنم. قرارم نیس نکنم.
غصه نخور زمان همه چیزو حل می کنه
فکر کنم همیشه یه جایی باشه که بخوای بری توش و نخوای دیگه برگردی... اما این که اونجا کجا باشه به همه چیز بستگی داره... به همه چیز... از جمله خودتون... بیخیال... خوبه که قراره نیست ناله کنید و بهتر از اون اینه که قرارم نیست نکنید!
اونجا برا من فقط یه جاس.
البته تاویل پذیره
چطوری ؟ :)
شیدایی رو هستم ... و دقیقن امروز منم عین تو! با صورت خیس و چشمای قرمز، دو دقیقه بعدش قهقهه می زدم! دیگه داره میشه روال عادی زندگیم ...
امروز تو برف و زیر برف یادت بودم.
چقد دلم می خواد خوب باشی فائزه ...
:*
مرسی سیمین
منم دلم میخواد
کلی چیزا هس که دلم بخواد :)
همیشه همینه رفیق.میدونی دیگه...